تسلیحات نیروی های پیاده و سلاح های انفرادینیروی زمینی

مسلسل دستی PPSh-41

مسلسل دستی PPSh-41

میناگلرو

سال 1940 کشور فنلاند :

بدنبال لشکر کشی شوروی به فنلاند حتی خوش بین ترین افراد هم نمیتوانستند تصورکنند که ارتش کوچک و مردمی فنلاند در مقابل ارتش ویرانگر شوروی بیش از چند روز دوام بیاورد ولی حالا ارتش شوروی شدیدا به مشکل خورده بود و حتی فرماندهان نگران بودند که ارتشی که اینهمه روی ان مانور میدادند از کشور کوچک فنلاند شکست بخورد
ماجرا فقط یک شکست عادی نبود ، بلکه در شرایطی که اوضاع پیچیده ای در اروپا حاکم بود این ناکامی تبعات بسیار سنگینی میتوانست بهمراه داشته باشد ، استالین بسیار خشمگین و به فرماندهان التیماتوم داده بود هرچه سریعتر به این وضعیت پایان داده و شرایط را به وضعیت ایده ال بازگردند بسرعت جلسات پیاپی برگزار شد تا نهایتا یکی از طراحان بسیار مشهور که‌یک انسان بسیار موفق و یک نخبه استثنایی بود به دلایل ناکامی ارتش شوروی اشاره و آنرا مورد بررسی قرار داد ، در واقع ارتش شوروی یک ارتش کلاسیک بودبا تجهیزات کامل ولی ارتش فنلاند چریکی میجنگید و دروهله بعد ارتش فنلاند مسلح به سلاح انفرادی برتری بودند بهمین دلیل وی قول داد در سریعنرین زمان ممکن مشکل را بردارد

اداره قومانداری کل ارتش شوروی _اوایل سال 1940

کاپیتان گئورگی شپاگین که از چهره های مشهوربود و بشدت مورد احترام ،جلسه ای بسیار مهم با فرماندهان رده بالای ارتش داشت در این جلسه قرار بود وی جزئیات سلاح جدیدی که قرار بود برای ارتش بسازد را مورد بررسی قرار دهند و در نهایت با طراحی آن موافقت شد

پس از ساعتها جلسه با اداره قومانداری شوروی که مسؤلیت تجهیز ارتش را داشت ،کاپیتان شپاگین به طرف خانه حرکت کرد ، حالش اصلا مساعد نبود از طرفی طبق معمول بیمار بود و از طرفی هم جلسه امروز انرژی زیادی از وی گرفته بود .زمانیکه به خانه اش رسید در را که بازکرد آتیشای کوچک ( کاپیتان شپاگین دخترش را آتیشای کوچک صدا میزد ) دخترش آتیشا با لبخندی بسیار زیبا به استقبال پدر آمد
وچقدر دیدن لبخند شاد و چهره شاداب دختر که مملو از شور زندگی بود روحیه شپاگین را را تقویت میکرد مثل حالا که در چند لحظه کلا خستگی را فراموش کرد و چقدر این دختر نوجوان برای شپاگین قیمتی و عزیز بود در سالهای سیاه زندگیش هرگز حتی تصورش را هم نمیکرد در زندگی انسان چیزهایی وجود دارد که کسی نمیتواند ارزش و بهایی برای ان محاسبه کند و آتیشا از این جمله ثروتها بود

آتیشا از پدرش پرسید پدرجان جلسه چطور پیش رفت ؟
گئورگی پاسخ داد خوب بود همه چیز خوب پیش رفت و قرار است هرچه سریعتر کارم را شروع کنم ، قرار شد اگر بازرسان اداره قومانداری سلاح را تایید کنند تعداد بیش از ۱۰۰ هزار قبضه سفارش دهند
برای لحظه ای برق افتخار و غرور را کاپیتان شپاگین در چشمان دخترش آتیشا دید

آتیشا تنها دختر شپاگین نبود ، بلکه خاطرات دختری را برای پدر زنده میکرد که عزیزترین و مقدس ترین زنی بود که در زندگی کاپیتان گئورگی سیمینویچ شپاگین یکی از چهره های مطرح آن روزهای صنایع نظامی شوروی آمده بود.
چقدر این دختر شبیه عمه اش بود و مانند او در حمایت از پدرش سنگ تمام میگذاشت و این شپاگین را میترساند ، شپاگین از زمانیکه خود را شناخته بود به هرچه عشق می ورزید و برایش با ارزش بود انرا از دست داده بود

خواهرش را دوست داشت خدا او را گرفت ، همسر عزیزش را دوست داشت او را نیز از دست داد و حالا آتیشا تنها رشته ای بود کا او را به عزیزانش وصل میکرد و حالا میترسید که او را هم از دست بدهد میترسید یکبار دیگر چیزی را که حاضرنیست با دنیایی عوض کند از دست بدهد این دختر تنها یادگاری بود که از همسر وفادارش برایش مانده بود و در حالیکه دوقطره اشک از چشمان شپاگین چکید ذهن شپاگین یکبار دیگر به گذشته های دور پرواز کرد و ابر بزرگی از غم چشمانش را گرفت

17 آوریل سال 1897-شهر کوچک ولادیمیر – روستایی دورافتاده

در17 آوریل 1897در روستای کوچکی که در اطراف شهر کوچک ولادیمیر ولایت روسیه قرار داشت در خانواده ای بسیار فقیر پسری که نامش را گئورگی گذاشتند بدنیا آمد، تولد گئورگی مصادف با جنگهای داخلی روسیه شده بود و مادر گئورگی که وی را باردار بود مجبور بود بسختی کارکند در نتیجه ، فرزند وی بسیار نحیف و بیمار بود‌،بطوریکه تمامی آشنایان وی از زنده ماندن گئورگی ناامید بودند و این قطع امید باعث شده بود هیچکس به وی اهمیت ندهد و تنها کسی که به این بچه که بیشتر جوجه گنجشک بیمار و نحیفی میمانست عشق می ورزید خواهر بزرگترش بود که مانند پروانه ای بدور کودک میچرخید و از همان زمان علاقه ای بسیار زیاد به گئورگی داشت و تقدیر این بود که وی زنده بماند تا بعدها اسمش جهانی شود

گئورگی کوچک علیرغم اینکه زنده ماند ولی بخاطر ضعف بنیه ، همیشه بیمار بود و از کودکی بخاطر وضعیت جسمانی ضعیف خود مجبور به تنهایی بود ، پدرش اهمیت زیادی به وی نمیداد و تصور میکرد یک بچه ضعیف و بیمار یعنی یک نان خور اضافه و بدرد نخور زیرا نه میتوانست کار کند و‌کمک خرج خانواده باشد و نه دختر بود که ازدواج کند و بار خانواده کمتر شود بهمین دلیل در خانواده هم با او بدرفتاری میکردند ، در آنزمان بخاطر عدم توجه خانواده و اطرافیان هیچکس نمیدانست یک نخبه استثنایی مانند طلایی بسیار ارزشمند که در ذغال دانی رها شده در کنار آنهاست ، هیچکدام از والدین کودکان اجازه نمیدادند که گئورگی کوچک و بیمار که ظاهری رقت انگیز داشت و حتی خانواده خودش خواهان او‌نبودند به فرزندانشان نزدیک شود و هر زمان که گئورگی بخاطر نیاز کودکی و اشتیاق به دوستی به دیگر کودکان نزدیک میشد توسط انها مورد ضرب و شتم قرار میگرفت ، تنها یاور گئورگی خواهر بزرگترش آتیشا بود که عاشقانه برادر بیمارش را دوست داشت و این پسر نحیف در چشم خواهر خود زیباترین پسر دنیا بود و همواره مانند حامی قدرتمندی یاور برادر بیمارش بود و تا زمانیکه آتیشا در کنار گئورگی بود او بهترین روزهای کودکیش را میگذراند زیرا اطمینان داشت کسی قادر به آزار و اذیتش نیست

کاپیتان گئورگی سیمینویچ شپاگین

ولی در مقابل زمانیکه گئورگی اشتباه کوچکی میکرد بشدت مجازات میشد تا جاییکه برخی مواقع آنقدر در کتک زدن گئورگی افراط میکرد که رهگذران دلشان میسوخت و او را از زیر مشت و لگدهای این مرد دائم الخمر نجات میدادند و بارها به گئورگی توصیه کردند که به مراجع ذی صلاح شکایت کند ولی مشکل این بود که شپاگین جایی را نداشت که برود
مدت 7سال گئورگی با این وضعیت کنار آمد و چون جایی را برای زندگی نداشت ناچار به تحمل بود تا اینکه در سال 1916 صبر گئورگی لبریز شد و زمانیکه مورد یورش صاحب کار خود قرار گرفت بر خلاف همیشه که در اینگونه مواقع مانند آهویی وحشت زده در کنجی کز میکرد تا استادش یا خسته شود و یا دلش برحم بیاید و از کتک زدن او دست بردارد ، اینبار زمانیکه استادش به او حمله کرد گئورگی غرش کنان بسمت استاد خود خیز برداشت و بشدت او را کتک زد و بلافاصله هم خود را تسلیم کرد

با شهادت همسایگان و اهالی که او را میشناختند، شپاگین بی گناه شناخته و آزاد شد. حالا جایی را نداشت که برود یکی از همسایگان به او توصیه کرد که به ارتش بپیوندد چون بعلت وضعیت نامساعد شوروی در جبهه های رومانی شدیدا نیاز به سربازان جدید است و به این ترتیب شپاگین وارد ارتش شد. بعلت اینکه او نجار بسیار قابل و ماهری بود بلافاصله به بخش خدمات ارتش منتقل شد و در آنجا موفق شد درسش را هم تمام کند و حالا میتوانست وارد دانشکده نظامی شود

شپاگین در مدت چند سال حضور خود شدیدا مشهور شده بود و آوازه هنر وی و دستان معجزه گر وی که چوب در دستانش مانند مومی است که هر طور بخواهد به ان شکل میدهد ، اغلب فرماندهان رده بالا که آوازه شپاگین را شنیده بودندبه وی مراجعه و برای دکور منازل خود یا دادن هدیه ای نفیس به بستگان خود از شپاگین درخواست میکردند وسیله ای برایشان بسازد و همین عامل باعث شده بود که در میان فرماندهان رده بالا دوستان زیادی داشته باشد در این زمان بصورت اتفاقی با دیمتری دیقتریف دستیار سرهنگ فدروف معاون کل اداره قومانداری ارتش آشنا شد و دیقتریف که چند نمونه از کارهای جادویی وی را که حیرت هر بیننده ای را بر می انگیخت را دید مشتاق همکاری با وی شد و به این ترتیب کاپیتان دیقتریف پیشنهاد همکاری به وی داد و بلافاصله توسط شپاگین پذیرفته شد و‌زندگی به روی این جوان غمگین و دلشکسته لبخند زد و با حمایت فدروف وارد دانشکده میگلوفسکی شد که افراد بسیار محدودی مفتخر به تحصیل در این دانشکده میشوند و فارغ التحصیلان آن فرماندهان ارشد شوروی بودند که بعدها به دانشکده فرماندهی عالی ارتش سرخ تغییر نام داد و از اینجا به بعد زمینه ای فراهم شد که شپاگین استعداد و قابلیت های گسترده خود را نشان دهد در دانشکده میگلوفسکی در رسته پیاده نظام فارغ التحصیل شد ، کاپیتان شپاگین پس از آن بعنوان استاد طراحی سلاح های سبک شروع به تدریس در دانشکده سلاح های سبک کرد که استادش فدروف انرا تاسیس کرده بود از طرفی درکنار استادش دیمتری فدروف طراحی سلاحهای سبک را آموخت. وی بخاطر هوش سرشاری که داشت بسیار سریع هر کاری را می آموخت و نیاز به توضیح دوباره نداشت از سوی دیگر فدروف از کار کردن با شپاگین لذت میبرد زیرا برای اولین بار بود یک نخبه تمام عیار را میدید ، شپاگین همواره آشنایی و دوستی با دیقتریف و شاگردی فدروف را نقطه عطفی در زندگی خود میدانست
پس از انتقال سرهنگ فدروف به بخش سلاحهای استراتژیک ، مارشال دیقتریف جای فدروف را گرفت و دیگر مانند قدیم نمیتوانست اوقات فراغت خود را به کار تیمی بگذرانند از سوی دیگر کاپیتان گئورگی سیمینویچ شپاگین هم به سمت ریاست دانشکده سلاحهای سبک منصوب شد ، در این زمان هواپیماهای جنگنده که بتازگی وارد خدمت در ارتشها شده بودند در مدت کوتاهی به مخوف ترین جنگ افزار و تهدید برعلیه مراکز نظامی و صنعتی شدند و از سوی دیگر خودروهای زرهی به پای ثابت جبهه های جنگ تبدیل شدند ،لذا ارتش سرخ از تمامی طراحان در خواست کرد بر روی سلاح سنگینی جهت مقابله هواپیماهای جنگنده و خودروهای سبک زرهی کنند. در آنزمان یک دهه و نیم از زمان پیوستن شپاگین به گروه فدروف میگذشت و دیقتریف و شپاگین هر کدام مطالعات و آزمایشات گسترده ای در بخش طراحی سلاح های سبک داشتند ولی به دست آورد مناسبی نرسیده بودند بنابراین پس از درخواست ارتش اقدام به تشکیل یک تیم کردند که سرپرستی تیم برعهده گئورگی بود
شپاگین و دیقتریف حاصل مطالعات خود را بصورت واحد در آوردند و مسئول اصلی پروژه شپاگین انتخاب شد

مارشال دیقتریف بخاطر مسولیتهای متعددی که داشت واوطلبانه ترجیح داد نفر دوم پروژه باشدو بعنوان نفر زیر مجموعه شپاگین شروع کردند.
تیم دیقتریف و شپاگین را یک گروه از بهترین دانشجویان دانشکده سلاحهای سبک که شپاگین آنها را شناسایی کرده بودهمراهی میکردند

مسلسل دستی ppsh-41

و به این ترتیب کاپیتان دیقتریف پیشنهاد همکاری به وی داد و بلافاصله توسط شپاگین پذیرفته شد و‌زندگی به روی این جوان غمگین و دلشکسته لبخند زد و با حمایت فدروف وارد دانشکده میگلوفسکی شد که افراد بسیار محدودی مفتخر به تحصیل در این دانشکده میشوند و فارغ التحصیلان آن فرماندهان ارشد شوروی بودند که بعدها به دانشکده فرماندهی عالی ارتش سرخ تغییر نام داد و از اینجا به بعد زمینه ای فراهم شد که شپاگین استعداد و قابلیت های گسترده خود را نشان دهد.در دانشکده میگلوفسکی در رسته پیاده نظام فارغ التحصیل شد ، کاپیتان شپاگین پس از آن بعنوان استاد طراحی سلاح های سبک شروع به تدریس در دانشکده سلاح های سبک کرد که استادش فدروف آنرا تاسیس کرده بود. از طرفی درکنار استادش دیمتری فدروف طراحی سلاحهای سبک را آموخت. وی بخاطر هوش سرشاری که داشت بسیار سریع هر کاری را می آموخت و نیاز به توضیح دوباره نداشت از سوی دیگر فدروف از کار کردن با شپاگین لذت میبرد زیرا برای اولین بار بود یک نخبه تمام عیار را میدید ، شپاگین همواره آشنایی و دوستی با دیقتریف و شاگردی فدروف را نقطه عطفی در زندگی خود میدانست
پس از انتقال سرهنگ فدروف به بخش سلاحهای استراتژیک ، مارشال دیقتریف جای فدروف را گرفت و دیگر مانند قدیم نمیتوانست اوقات فراغت خود را به کار تیمی بگذرانند از سوی دیگر کاپیتان گئورگی سیمینویچ شپاگین هم به سمت ریاست دانشکده سلاحهای سبک منصوب شد ، در این زمان هواپیماهای جنگنده که بتازگی وارد خدمت در ارتشها شده بودند در مدت کوتاهی به مخوف ترین جنگ افزار و تهدید برعلیه مراکز نظامی و صنعتی شدند و از سوی دیگر خودروهای زرهی به پای ثابت جبهه های جنگ شدند لذا ارتش سرخ از تمامی طراحان در خواست کرد بر روی سلاح سنگینی جهت مقابله هواپیماهای جنگنده و خودروهای سبک زرهی کنند.در آنزمان یک دهه و نیم از زمان پیوستن شپاگین به گروه فدروف میگذشت و دیقتریف و شپاگین هر کدام مطالعات و آزمایشات گسترده ای در بخش طراحی سلاح های سبک داشتند ولی به دست آورد مناسبی نرسیده بودند و پس از درخواست ارتش اقدام به تشکیل یک تیم را دادند.
شپاگین و دیقتریف حاصل مطالعات خود را بصورت واحد در آوردند و مسئول اصلی پروژه شپاگین انتخاب شد و دیقتریف بخاطر مسولیتهای متعددی که داشت بعنوان نفر دوم پروژه شروع کردند تیم دیقتریف و شپاگین را یک گروه از بهترین دانشجویان دانشکده سلاحهای سبک که شپاگین آنها را شناسایی کرده بود

مطالعه بر روی کالیبر مناسب و همچنین کار طراحی مهمات مناسب به تیم دیقتریف سپرده شد و تیم دیگر به رهبری خودش مسؤلیت سخت تر را که طراحی سلاح بود را برعهده گرفتند

پس از چندبار پیش امدن اشکال و‌ شکست خوردن در نهایت پروژه در مسیر درست افتاده به هدف نزدیک میشد و البته از نظر زمانی گروه از برنامه ریزی انجام گرفته هم جلوتر بودند و در سال 1938 تیم شپاگین / دیقتریف در نهایت موفق به اتمام طراحی و تولید و نمایش پیش نمونه شدند
سلاح مورد نظر یک مسلسل سنگین و چند منظوره بود که هم قادر به به استفاده بعنوان سلاحی بسیار موثر در دفاع هوایی بود و هم میتوانست بعنوان یک سلاح بر ضد اهداف زمینی و خودروهای سبک زرهی بخدمت گرفته شود ، همچنین سلاح پتانسیل خیره کننده ای بعنوان یک سلاح جهت ایجاد کمین و با سنگر تیربار داشت ، و در نهایت سازگاری بیش از حد مسلسل با انواع خودروهای زرهی و غیر زرهی برای نصب بعنوان یک سلاح متحرک این تیربار را به یکی از برترین و ایده ال ترین مسلسل ها در جهان تبدیل نموده بود و تنها مسلسل ام -۲ برونینگ امریکایی قابلیت رقابت و قیاس با این تیربار را داشت و بطور باورنکردنی و دور از انتظاری از کارایی بالایی برخوردار بود ، جالبتر اینکه تنها رقیب و سلاحی که در شوروی میتوانست رقیبی برای این سلاح باشد مسلسل 14/5 م م ولادیمیر بود که سازنده آن نیز یعنی سی وی ولادیمیرف نیز خود از شاگردان فدروف بود.

البته هرگز نمیتوان ارزش کار او را با کار شپاگین قیاس کرد زیرا مسلسل ولادیمیر اگرچه چند سال پیش از مسلسل دوشکا وارد خدمت شده بود ولی اولا این سلاح با اقتباس از یک توپ سبک دفاع هوایی آلمانی 20 م م یعنی V-20 ساخته شده بود و سی وی ولادیمیروف کار زیادی برای طراحی آن انجام نداد و بیشتر تغییراتی ایجاد کرد ولی شپاگین این سلاح را از ابتدا طراحی و اصلا چنین کالیبری وجود نداشت و مسلسل شپاگین پایه ای برای توسعه مسلسلهای متعددی شد و از ان گذشته هرگز مسلسل ولادیمیر موفق به رسیدن به شهرتی که دوشکا بدست آورد نشد ، هرچند که مسلسل ولادیمیر هم سلاح بسیار کارا و مناسبی بود (بخاطر این زیاد بر روی مسلسل دوشکا ریز نشدیم زیرا قصد داریم در مقاله ای اختصاصی و در ادامه سلسله مقالات سلاحهای سبک این سلاح را هم بررسی کاملی کنیم ) معرفی سلاح دوشکا بیکباره شهرت و موفقیت دور از انتظاری برای تیم سازنده داشت و شپاگین بیکباره راه صد ساله را یکشبه رفت این سلاح بسیار قدرتمند سبک و ارزان قیمت بود و نسبت به دیگر رقبای خود همواره تقاضای بیشتری داشت تنها پس از معرفی بسرعت 8000 قبضه تنها برای واحدهای مختلف ارتش سرخ در جنگ جهانی دوم ساخته شد و پس از ان هم بعنوان سلاح ثانویه تانکهای شوروی بر روی اغلب تانکهای ساخت شوروی نصب شد
بسرعت جوایز متعددی شپاگین بدست اورد مدال ستاره سرخ در سال 1938 /جایزه درجه دوم استالین در سال 1941 /قهرمان کار شوروی 1940 که چند سال دیگر هم موفق به کسب این عنوان شد که در ادامه به تمامی عناوین و افتخارات وی که بسیار زیاد بود حتی بیشتر از فدروف خواهیم پرداخت

سلاح ppsh-41 و لباس سربازان شوروی طی جنگ جهانی دوم…در تصویر ین سلاح مجهز به خشاب گرد 71 فشنگه است که خشاب استاندارد این سلاح بود

ساخت سلاح پاپاشا

پس از ساخت سلاح دوشکا در اوج جنگ جهانی دوم بود که کاپیتان شپاگین دریافت یکی از عوامل برتری ارتش المان تسلیحات انفرادی انها میباشد ، ارتش المان به چند نوع مسلسل دستی و سلاحههای اتوماتیک مجهز بود که از تسلیحات روسها سبک تر و کاراتر بود اگرچه روسها در زمینه سلاحهای تک تیرانداز دست برتر را داشتند ولی در بخش سلاحهای انفرادی این ماجرا بالعکس بود بنابراین تصمیم به برطرف نمودن این ضعف ارتش سرخ گرفت ولی مشکل این بود که شپاگین اغلب اوقات بیمار بود ، این معضلی بود که از کودکی همراهش بود و بخاطر بنیه ضعیف اغلب اوقات در خانه بستری بود و آتیشا دخترش که شپاگین بخاطر وابستگی عاطفی که به خواهر خود داشت ناو او را بر روی دخترش گذاشته بود و آتیشا هم بطور عجیبی چهره زیبای عمه اش را به ارث برده بود و یا دستکم شپاگین اینگونه تصور میکرد

ولی در مورد اخلاق او دیگر شک نداشت که انقدر شبیه بودند که دیگر کسی نمیتوانست منکر شود خصوصا درباره شپاگین دخترش هم مانند پروانه ای بدور او میچرخید و از او پرستاری میکرد
موضوع این بود که شپاگین که بیماریش روز به روز سخت تر میشد پس از مراجعه به چند پزشک با واقعیت تلخی مواجه شد و ان اینکه به بیماری سرطان مبتلا است و مدت زیادی زنده نخواهد ماند
اگرچه شپاگین این موضوع را از خانواده اش مخفی نگه داشته بود ولی آخر مگر میشود بتوان حال پدر را از دخترمخفی کرد انهم دختری مثل آتیشا که پدر همه عمر او را روی سر خود جا داده بود

شپاگین مدتی بود درد زیادی را تحمل میکرد اغلب غذاها را معده اش قبول نمیکرد و برخی مواقع چنان درد به او فشار می اورد که انعکاس ان در چشمانش قابل مشاهده بود ولی تمام تلاش خود را میکرد که دستکم جلوی آتیشا حال خود را خوب نشان بدهد

و از طرفی تمام انرژی خود را متمرکز نموده بود تا بتواند پروژه سلاح انفرادی ارتش را پیش ببرد و دستکم دین خود را به وطنش ادا کند و آتیشا هم که از خواست قلبی پدر اگاهی داشت تمام سعی خود را میکرد پدر را یاری کند

جنگ فنلاند و شکست کماندوهای کوهستانی شوروی

در سال 1940 ارتش شوروی وارد جنگ فنلاند شد ، اگرچه ارتش شوروی بسیار قدرتمندتر و مجهزتر بود و پیش بینی میشد بسرعت ارتش فنلاند را در هم بکوبد ولی ارتش شوروی در مقابل ارتش کوچک فنلاند علاوه بر اینکه شدیدا به مشکل خورده بود تلفات و خسارات وارده بر این ارتش بسیار بیشتر از ان چیزی بود که انتظار میرفت و بدترین تقابل نبرد گردان کماندوهای کوهستان شوروی با یگان زمستانی ارتش فنلاند بود موضوع از این قرار بود که ارتش شوروی به شکل کلاسیک وارد فنلاند شد و قصد داشت که تجهیزات نبردهای کلاسیک مانند انبوه تانکها و نیروهای نظامی خود این کشور را به اشغال دراورد ، ولی فنلاند یک کشور سردسیر بود که بخش اعظم ان پوشیده از جنگلهای سردسیری و کوهستانهای پر برف است و تانکها توان حرکت در این مناطق را نداشتند در مقابل سربازان فنلاندی گروهی از اسکی بازان بسیار متبحر بودند که در حال اسکی هر کاری دوست داشتند میکردند در گروههای کوچک بیکباره سر راه نیروهای شوروی ظاهر و پس از زدن ضربات مهلک یکباره در داخل جنگل های انبوه سردسیری ناپدید میشدند از طرفی انها از یک سلاح بسیار کارای اتوماتیک سبک و کوچک استفاده میکردند که بسیار برتر از سلاحهای روسی بود در نتیجه شوروی هم برای مقابله اقدام به انتقال گردان کماندوهای کوهستان خود کرد که با عنوان گردان اسکی بازان مشهور بودند و چون از حیث سلاح دچار مشکل بودند اقدام به انتقال سلاحهای فدروف اتومات که تعداد محدودی در انبارهای ارتش سرخ بود کردند ولی این حربه هم موثر نشد ، زیرا فنلاندی ها اسکی بازان بسیار متهوری بودند و برخی از انها ورزشکاران حرفه ای و عنوان دار در جهان بودند و اسکی بازان روس بهیچوجه در حد انها نبودند و از طرفی فنلاندی ها از مسلسل دستی سمی دی کا -۳۱ Suomi KP-31 Konepistooli که معروف به اسباب بازی بود استفاده میکردند که به واقع سلاحی جمع و جور ، سبک و بسیار تیز بود سلاح در سه نسخه تولید میشد که یک نسخه ان تنها

74 سانتیمتر طول داشت و چهار و نیم کیلو وزن. با چنین ابعاد کوچک و سبکی در بخش تغذیه سلاح بسیار متنوع بود و انواع خشاب 20 , 36 , 40 , 50. , 71 گلوله ای برای آن موجود بود و بهمین خاطر بی شک اگر نگوییم بهترین سلاح انفرادی در آنزمان ( که یقینا بود ) ولی دستکم جزو بهترین ها بود و تنها برخی مسلسلهای دستی که ساخت آلمان و فرانسه بودند تا حدودی توان رقابت داشتند. بعدها بین این سلاح و پاپاشا رقابتی برگزار شد که در ادامه مقاله در جای خود به این رقابت و نتیجه آن خواهیم پرداخت

در مورد کارایی این سلاح همین بس که تا سال 2000 فعال و در خدمت بود و جالتر اینکه طراح ان یک یهودی بود و این ویژگی برتر ارتش فنلاند در واقع نقطه ضعف ارتش شوروی بود. پس از پیروزی بلشویک ها در روسیه و از بین بردن حکومت تزارها شوروی در بخش سلاحهای انفرادی دچار یک سردرگمی و بی برنامگی شده بود ، انبوهی از سلاحهای مختلف در این کشور موجود بود از سلاحهای نیمه خودکار مانند ام -۱ و برنو تا مسلسل های فدروف و تفنگ آریساگا و تقریبا از هر مدل و هر کشوری سلاح در انبارهای ارتش شوروی بود ولی هیچکدام یک سلاح تمام عیار و کامل نبودند ، فدروف سلاح کارایی بود.تعداد آن بسیار ناچیز بود ، سلاح آریساگا تعداد آن بالا بود ولی سلاح با دوامی نبود، مضاف بر اینکه قطعات مختلف و‌مهمات ان در دسترس روسیه نبود و بدین ترتیب هر کدام از این سلاحها دچار مشکلاتی بودند و نیروهای شوروی یک سلاح استاندارد و سازمانی نداشتند. تسلیحات زمان امپراطوری تزارها هم جمع آوری شده بود بنابراین شپاگین که فردی وطن پرست و دارای عرق ملی فراوانی بود وقتی دید این مسئله بشدت برای ارتش روسیه به چالشی تبدیل شد وارد میدان شد و بفکر طراحی یک سلاح استاندارد شد که بتواند سلاح سازمانی ارتش سرخ باشدو از همه جوانب یک سلاح مؤثر باشد و در واقع تفکر ساخت و طراحی اسلحه پاپاشا از جنگ زمستانی فنلاند گرفته شد

دفاع جانانه نیروهای مردمی فنلاند وشکست کماندوهای کوهستانی شوروی

در سال 1940 ارتش شوروی وارد جنگ فنلاند شد ، ارتش فنلاند ارتش بسیار کوچکی بود ، در واقع این ویژگی کشورهای صلح طلب اسکاندیناوی بود. این کشورها علاقه به جنگ و فجایع حاصل از آن نداشتند ولی استالین این مسائل برایش مهم نبود ، وی بدنبال ایجاد جایگاهی شایسته برای شوروی بود و اینکه فنلاند جنگ را دوست نداشت برای استالین فرق زیادی نمیکرد و بنابراین ارتش بزرگ شوروی دست به یک تهاجم وسیع برعلیه فنلاند زد ، و کشور فنلاند بخاطر دفاع ناچار به فراخوان و استفاده از نیروهای داوطلب مردمی گرفت ( توضیح مدلی مانند بسیج خودمان در زمان جنگ ) بهمین دلیل در بین نیروهای مدافع فنلاند از همه نوع و همه سطح افراد بچشم میخورد از قهرمان ورزشی تا دبیر مدرسه و تاجر و …..و حتی خوش بین ترین افراد هم تصور اینکه چنین ارتشی بتواند در برابر یگانهای ویرانگر و انبوه زرهی شوروی دوام بیاورد را نداشتند ولی اگرچه ارتش شوروی بسیار قدرتمندتر و مجهزتر بود و پیش بینی میشد بسرعت ارتش فنلاند را در هم بکوبد ولی ارتش شوروی در مقابل ارتش کوچک و بی تجربه فنلاند علاوه بر اینکه شدیدا به مشکل خورده بود تلفات و خسارات وارده بر این ارتش بسیار بیشتر از آن چیزی بود که انتظار میرفت و بدترین تقابل نبرد گردان کماندوهای ویژه کوهستانی شوروی با یگان زمستانی ارتش فنلاند بود موضوع از این قرار بود که ارتش شوروی به شکل کلاسیک وارد فنلاند شد و قصد داشت که با تجهیزات نبردهای کلاسیک مانند انبوه تانکها و نیروهای نظامی خود این کشور را به اشغال درآورد ، ولی فنلاند یک کشور سردسیر بود که بخش اعظم آن پوشیده از جنگلهای سردسیری و کوهستانهای پر برف است و تانکها توان حرکت در این مناطق را نداشتند در مقابل سربازان فنلاندی به صورت گروه های کوچک ضربتی عمل میکردند ، این یگانها گروهی از اسکی بازان بسیار متبحر بودند که در حال اسکی هر کاری دوست داشتند میکردند در گروههای کوچک بیکباره سر راه نیروهای شوروی ظاهر و پس از زدن ضربات مهلک یکباره در داخل جنگل های انبوه سردسیری ناپدید میشدند از طرفی انها از یک سلاح بسیار کارای اتوماتیک سبک و کوچک استفاده میکردند که بسیار برتر از سلاحهای روسی بود، در نتیجه شوروی هم برای مقابله اقدام به انتقال گردان کماندوهای ویژه کوهستان خود کرد که با عنوان گردان اسکی بازان مشهور بودند و چون از حیث سلاح دچار مشکل بودند اقدام به انتقال سلاحهای فدروف اتومات که تعداد محدودی در انبارهای ارتش سرخ بود کردند ولی این حربه هم موثر نشد ، زیرا فنلاندی ها اسکی بازان بسیار متهوری بودند و برخی از آنها ورزشکاران حرفه ای و عنوان دار در جهان بودند در مقابل اسکی بازان روس بهیچوجه در حد آنها نبودند و قابلیتی که آنها در حال اسکی داشتند کماندوهای روس نداشتند

این در حالی بود که در بخش تسلیحاتی هم دست برتر با فنلاندی ها بود آنها از مسلسل دستی سوومی دی کا -۳۱ Suomi KP-31 Konepistooli که بخاطر ظاهر بسیار کوچک و سبک که مانند ماکت بود این سلاح معروف به اسباب بازی بود ، استفاده میکردند

سوومی به واقع سلاحی جمع و جور ، سبک و بسیار تیز بود. سلاح در سه نسخه تولید میشد که یک نسخه آن تنها 74 سانتیمتر طول داشت و چهار و نیم کیلو وزن، با چنین ابعاد کوچک و سبکی در بخش تغذیه سلاح بسیار متنوع بود و انواع خشاب 20 , 36 , 40 , 50. , 71 گلوله ای برای ان موجود بود و بهمین خاطر بی شک اگر نگوییم بهترین سلاح انفرادی در آنزمان ( که یقینا بود ) ولی دستکم جزو بهترین ها بود و تنها برخی مسلسلهای دستی که ساخت آلمان و فرانسه بودند تا حدودی توان رقابت داشتند بعدها بین این سلاح و پاپاشا رقابتی برگزار شد که در ادامه مقاله در جای خود به این رقابت و نتیجه ان خواهیم پرداخت

در مورد کارایی این سلاح همین بس که تا سال 2000 فعال و در خدمت بود و جالتر اینکه طراح آن یک یهودی بود و این ویژگی برتر ارتش فنلاند در واقع نقطه ضعف ارتش شوروی بود

پس از پیروزی بلشویک ها در روسیه و از بین بردن حکومت تزارها، شوروی در بخش سلاحهای انفرادی دچار یک سردرگمی و بی برنامگی شده بود ، انبوهی از سلاحهای مختلف در این کشور موجود بود از سلاحهای نیمه خودکار مانند ام -۱ و برنو تا مسلسل های فدروف و تفنگ آریساگا و تقریبا از هر مدل و هر کشوری سلاح در انبارهای ارتش شوروی بود ولی هیچکدام یک سلاح تمام عیار و کامل نبودند ، فدروف سلاح کارایی بود تعداد آن بسیار ناچیز بود ، سلاح آریساگا تعداد ان بالا بود ولی سلاح با دوامی نبود مضاف بر اینکه قطعات مختلف و‌مهمات ان در دسترس روسیه نبود و بدین ترتیب هر کدام از این سلاحها دچار مشکلاتی بودند و نیروهای شوروی یک سلاح استاندارد و سازمانی نداشتند. تسلیحات زمان امپراطوری تزارها هم جمع آوری شده بود،بنابراین شپاگین که فردی وطن پرست و دارای عرق ملی فراوانی بود وقتی دید این مسئله بشدت برای ارتش روسیه به چالشی تبدیل شد وارد میدان شد و بفکر طراحی یک سلاح استاندارد شد که بتواند سلاح سازمانی ارتش سرخ باشدو از همه جوانب یک سلاح مؤثر باشد و در واقع تفکر ساخت و طراحی اسلحه پاپاشا از جنگ زمستانی فنلاند گرفته شد

طراحی پاپاشا

کاپیتان شپاگین که آوازه اسلحه فنلاندی را شنیده بود از فرماندهان خواست تا یک نسخه از سلاح سوومی فنلاندی در اختیارش بگذارند تا نگاه و بررسی کاملی بر روی آن انجام دهد ، در واقع شپاگین قصد داشت تا با مشخص کردن نقاط ضعف و قوت این سلاح تلاش کند در سلاح جدید نقاط قوت سلاح را در طرح خود نیز تقویت کند‌تا دستکم قابلیت رقابت با سلاح فنلاندی را داشته باشد ، نتیجه کار از نظر ظاهری بسیار مشابه بودند ، هرچند که از نظر فنی هر کدام راه خود را رفتند

کاپیتان شپاگین پس از بررسی کاملی که از سلاح فنلاندی داشت تمامی نقاط ضعف و قوت سلاح را مشخص کرد ، در واقع تمامی الزامات و الویتهایی را که کاپیتان شپاگین بعنوان ویژگی های سلاح جدید مدنظر داشت در سلاح فنلاندی وجود داشت ، این سلاح توسط یک یهودی گمنام طراحی شده بود و از نظر کاپیتان شپاگین این سلاح یک شاهکار بود
بهرحال سال 1940 کار بر روی سلاح جدید آغاز شد
پس از یکسال که شپاگین بر روی سلاح جدید خود کار کرد در سال 1941 کار طراحی سلاح به اتمام رسید و سلاح آماده رفتن به خط تولید شد.

البته اگر بخواهیم صادقانه به ماجرا نگاه کنیم شپاگین در طراحی خود بصورت گسترده ای از طرح سلاح فنلاندی و برخی سلاحهای دیگر که پیشتر وارد خدمت شده بودند نیز بهره گرفته بود زیرا اگر مدت زمان طراحی سلاح را در نظر بگیریم بسیار معنادار است در حالیکه فدروف سالها برای طراحی سلاح فدروف اتومات وقت صرف کرد ولی ما میبینیم که شپاگین با اینکه بیشتر اوقات بیمار بود ولی در کمتر از یکسال موفق به طراحی سلاح خود شد که البته در این موضوع نمیتوان نادیده گرفت که شپاگین یک انسان نخبه و استثنایی هم بود زیرا اگر بخواهیم این تصور را هم در نظر بگیریم که شپاگین از طراحی سلاحهای دیگران هم الهام گرفته بود بازهم هماهنگ کردن حاصل کار و تطبیق ان با نوع نیاز و الزامات خود کار بزرگی بود و البته که در آنزمان جنگ به اوج خود رسیده و شاید این سرعت عمل و شتاب در طراحی بخاطر موقعیت ویژه و‌نیاز مبرم بود و شاید هم کوله باری از تجربیات شپاگین، در هر حال کمتر از یکسال کاپیتان شپاگین سلاح جدید خود را که پاپاشا نام نهاد و که در زبان روسی ریشه در واژه پدرجان دارد و بنوعی پدر جان معنا میداد را آماده رفتن به خط تولید کرد.انتخاب این اسم عجیب برای سلاح بی ارتباط به روابط عاطفی بسیار شدید گئورگی و آتیشا دخترش هم نمیتوانست باشد ولی هرچه بود این نام بر روی این سلاح نهاده شد ( بر خلاف رویه متداول در آنزمان که نام سازنده بر سلاح تولیدی گذاشته میشد مانند فدروف ، سیمینوف ، توکاروف ، کلاشینکف و غیره شپاگین از نام خود برای ساخته های دست خود استفاده نکرد )
بهرصورت سلاح پاپاشا بدون برخورد به مشکل خاصی وبر خلاف سلاح فدروف ، بدون هیچ‌حاشیه ای وارد خط تولید شد و در سال 1941 سفارش اولیه برای تولید سلاح پاپاشا دریافت شد که 155000 قبضه برای ارتش شوروی بود این سلاح چنان خوش ساخت بود که تنها در سال 1941 تعداد 1/5 میلیون قبضه از آن تولید شد

در تصویر به خوبی دستگیره گلنگدن و برگه ناظم اتش در جلوی ماشه و الات نشانه روی را میتوان دید

ارتش آلمان پس از اینکه تعدادی از این سلاح را در جنگ به غنیمت درآورد یک برنامه برای تبدیل سلاح به کالیبر 9 میلیمتری را در دست اجرا داشت

اما دلیل اینهمه سرعت بالای تولید نوع طراحی سلاح بود که شپاگین این نابغه بزرگ آنرا بنوعی طراحی کرده بود که امکان تولید سلاح بصورت کارگاهی را مقدور میکرد و اینگونه بجای تولید در کارخانجات بزرگ و محدود در کارگاههای کوچک و پر شمار تولید میشد تولید کارگاهی در واقع یک طرح بسیار ساده بود که ژاپنی ها مبتکر ان بودند و پیشتر در مورد تولید برخی سلاحهای مانند تفنگ MP-40 و یا شات گان M-3 نیز که نیاز به تولید گسترده در تیراژ بالا بود بخوبی موفق نشان داده بود و چون در آنزمان ارتش شوروی در بحبوبه جنگ جهانی دوم بود و به تعداد بسیار بالایی از این سلاح نیاز داشت به همین دلیل برای بالابردن تیراژ تولید اقدام به سپردن تولید قطعات به کارگاههای کوچک خانگی کردند بطور مثال یک نفر یک کارگاه کوچک داشت بسته به توان خود بخشی از قطعات سلاح را تولید میکرد و در نهایت این قطعات به کارخانه اصلی منتقل و در انجا مونتاژ و سرهم بندی میشد اینگونه شما هزاران کارگاه تولیدی را در خدمت داشتید و این مهم با طراحی سلاح بنوعی که توان تولید قطعات ان در کارگاههای کوچک باشد محقق شد
برخلاف سلاح فدروف اتومات که سلاحی فوق العاده پیچیده و از آلیاژی بسیار مرغوب و گران تهیه شده بود پاپاشا سلاحی بود که قطعات ان از آلیاژهای ارزان قیمتی تهیه شده بود و به همین دلیل تولید ان به راحتی میسر شد

سلاح پاپاشا چگونه سلاحی بود

پاپاشا یک مسلسل دستی اتوماتیک بود که از نظر ظاهری بسیار به سلاح سوومی فنلاندی مشابه بود و دارای قنداق چوبی ثابت بود. از الزامات و اولویت های سلاح ؛ حمل و نقل آسان و اشغال جای کم بود. بنابراین وزن سلاح تنها سه کیلو و ششصد گرم بود یا اگر بخواهیم دقیق تر بگوییم 3/630 کیلوگرم بود که این مهم به لطف آلیاژ فلز بکار رفته و جثه کوچک سلاح امکانپذیر شده بود بطوریکه طول سلاح 84 سانتیمتر بود که حتی به 1 متر هم نمیرسید ،

پاپاشا با فشار مستقیم گاز باروت مسلح میشد و این دقیقا بالعکس سلاح ای کی ۴۷ کلاشینکف بود که توسط فشار غیر مستقیم گاز باروت مسلح میشد( برای اطلاع شما عزیزان باید بگویم به این معنا است که سلاح کلاشینکف دارای یک کپسول کوچک گاز است که بالای لوله سلاح قرار دارد و پس از شلیک بخشی از گاز باروت وارد کپسول شده و و پس از گذر از کپسول الات متحرکه داخلی را به عقب رانده و ناخن سلاح فشنگ را از داخل خشاب کشیده به داخل لوله هدایت میکند سلاح دارای ناظم کنترل اتش بود و‌ دارای وضعیت آتش انتخابی بود و ضامن آتش آن درست در جلوی ماشه قرار داشت سلاح در ۳ نسخه تولید شد که علاوه بر اینکه از نظر ظاهری بایکدیگر تفاوت داشتند بعضا از نظر فنی هم دارای تفاوتهایی بودند
وزن سلاح با متعلقات کامل و همراه با خشاب توپی که 71 تیری بود 5/45 کیلوگرم بود. یکی از ایرادات سلاح پاپاشا سرعت پایین دهانه سلاح بود که بخاطر کوتاهی زیاد لوله بود.طول لوله سلاح 27 سانتیمتربود در مقابل نرخ آتش سلاح بسیار بالا و در زمان خود بی نظیر بود که از این حیث بجز سوومی هیچکدام از سلاحهای همدوره آن از چنین قابلیتی برخوردار نبودند
کاپیتان شپاگین این سلاح را با تفکر سهولت در استفاده ، امکان تولید بالا و راحتی کاربری با ان ، توسعه داد و سرعت بالای تولید و نیاز به حداقل نگهداری از شاخصه های بارز این سلاح بود

ویژگی های سلاح به قدری برای تولید انبوه مناسب بود که در آوریل ۱۹۴۲ یعنی تنها ۵ ماه پس از آغاز تولید اولین سلاح ؛ تقریبا ۱۵۵ هزار قبضه از آن به ارتش شوروی تحویل شد و این رقم در سالهای پایانی جنگ جهانی دوم به 1/5 میلیون قبضه در سال رسیده بودکه به عبارت ساده تر ماهی 150 هزار قبضه از سلاح تولید میشد یکی از اصلی‌ترین دلایل نرخ تولید بالای این سلاح، همانگونه که گفته شد، ابداع روش کارگاهی بجای تولید کارخانه ای برای اولین بار در شوروی بود که کاپیتان شپاگین این نابغه بزرگ ، مبتکر این طرح در شوروی بود ، این دقیقا بر خلاف آلمان نازی بود که با توجه به کمبود تولید سلاح، فقط نیروهای ویژه را به مسلسل ام‌پی۴۰ مجهزمی‌کرد، ارتش شوروی تمامی سربازان و حتی برخی غیر نظامیان داوطلب را هم به سلاح پاپاشا-۴۱ مسلح می‌ساخت

جالب این بود که با استفاده از نبوغ یک نابغه نخبه ، مسئله سلاح سبک انفرادی که در جبهه فنلاند ضعف ارتش سرخ بحساب می آمد و عدم در اختیار داشتن سلاحی مناسب و سازمانی سبب شده بود. ارتش سرخ هر تفنگی را که در دسترسش قرار داشت استفاده میکرد ( این معضل سبب شده بود که ارتش سرخ انواع متعددی از سلاح را در خدمت داشته باشد که بالغ بر دهها نوع سلاح ساخت کشورهای مختلف میشد که خود باعث پیچیدگی پروسه آموزش و کاربری میشد بطور مثال اگر سربازی از یک یگان به یگان دیگر منتقل میشد برای استفاده از سلاح به مشکل میخورد ) پس از طراحی انقلابی شپاگین تبدیل به نقطه قوت و برجستگی شاخص ارتش سرخ تبدیل شده بود

نحوه قرار گیری فشنگ کالبیر 7.62 م م تاکاروف درون خشاب 32 و 71 فشنگه
سلاح ppsh-41 با دو خشاب 32 و 71 فشنگه

 

سلاح از حجم آتش بسیار بالا و منحصر به فردی برخوردار بود و نرخ آتش رقم 1000 گلوله در دقیقه بود سلاح از کالیبر 7/62 میلیمتری استاندارد شوروی یا کالیبر مهماتی که معروف به کالیبر توکاروف بود بهره برده بود زیرا تپانچه های توکاروف هم از این کالیبر استفاده میکردند نسخه MP-41 نسخه تولید انبوه و اصلی سلاح بود که البته حتی نسخه ای با نام MP-717 با کالیبر 7/63 با پوکه 25 میلیمتری نیز تولید شده بود که مهمات ان تفاوت زیادی با مهمات 7/62 نداشت فقط مقداری کشندگی و تخریب مهمات بیشتر بود

یکی از ضعف های سلاح سرعت دهانه بود که تنها 488 متر بر ثانیه بود که بخاطر لوله کوتاه سلاح بود ، برد موثر سلاح 150 متر بود و برد مفید ان 250 متر و مهمات 7/62با پوکه 25 میلیمتری را آتش میکرد سیستم تغذیه سلاح از بخش زیر بود و سلاح دارای خشاب فولادی جدا شونده در دو نوع تخت 35 گلوله ای و توپی 71 گلوله ای ، بود طول خشاب تخت سلاح هم 30 سانتیمتر بود جنس سلاح از چوب و آلیاژ فولاد و آهن بود و تا سال 1947 در شوروی تولید شد
تفنگ پاپاشا علیرغم ویژگی های مثبت بسیار زیاد ولی در ارتش شوروی خیلی زود از چشم افتاد و دلیل انهم طراحی سلاح ای کی -۴۷ توسط مارشال میخائیل کلاشینکف بود که بواقع میتوان ان را شاهکار قرن بیستم در صنعت تسلیحات انفرادی دانست ، این سلاح بحدی خوش دست و کارا است که هرگز نمیتوان تصور کرد که از خدمت خارج شود و‌پس از ورود ان پاپاشا در ارتش شوروی از خدمت خارج شد ، پاپاشا در کل تا سال 1960 هم در خدمت بود و از ان سال آخرین قبضه ها نیز از ارتش شوروی جمع اوری شد ، پس از پایان جنگ جهانی دوم در انبارهای تسلیحاتی شوروی تعداد ۴ میلیون عدد سلاح پاپاشا موجود بود که همگی به کشورهای متحد شوروی صادر شد ، برخی بصورت کمک بلاعوض نظامی به کره و ویتنام تحویل شد و مابقی هم به قیمتی نازل بفروش رسید و سلاح افسانه ای ای کی -۴۷، در ارتش شوروی جایگزین ان گردید
بی شک اگر سلاح کلاشینکف تولید نمیشد پاپاشا تا دهها سال پتانسیل خدمت در ارتش سرخ را داشت پس از خارج شدن سلاح از خدمت در شوروی کشورهای مختلفی اقدام به تولید ان کردند

چین بر اساس این سلاح نسخه ای بومی از ان تولید کرد با نام تایپ 50 که حتی تعداد زیادی از ان را صادر کرد و پس از ان نیز نسخه ای کاربین بر اساس ان توسعه داد برای استفاده در نیروهای ویژه با نام اس -۵۰ یا تایپ ۵۰ اس
این سلاح در برخی از کشورها مانند لهستان ، چکسلواکی ، المان شرقی ، بلغارستان ، رومانی ، چین ، کره شمالی و برخی کشورهای دیگر یا بشکل تحت مجوز و یا بصورت کپی غیر قانونی تولید شد و تنها در شوروی تعداد 6 میلیون قبضه از ان تولید شد و موفق ترین سلاح انفرادی ساخت شوروی است که خارج از خانواده کلاشینکف است
این سلاح تقریبا در تمامی جنگ های از جنگ جهانی دوم به بعد خدمت کرده و هنوز هم در برخی کشورها مانند کره شمالی در خدمت است
بی اغراق سلاح پاپاشا صنعت سلاحهای انفرادی شوروی را متحول و تاثیر بسیار زیادی در شناساندن این صنعت و معرفی ان به کشورهای دیگر داشت و در واقع یک طرح انقلابی بود که وجهه ای جهانی برای تسلیحات انفرادی شوروی به ارمغان اورد این سلاح در تیراژ بسیار بالا تولید و در اغلب کشورهای جهان بخدمت گرفته شد و به نوعی اولین سلاح انفرادی ساخت شوروی بود که چنین مورد استقبال قرار گرفت و راه را برای نسل جدید سلاحهای دیگر انفرادی شوروی هموار کرد

البته از حق نباید گذشت که سلاحهای انفرادی شوروی چه سلاحهای تهاجمی ، چه سلاح های کمری و چه سلاحهای تک تیرانداز همواره از بهترین ها بوده اند
صنایع تسلیحات سبک شوروی از دهه 1940 بیکباره متحول و تمامی رقبای خود را کنار زد و این دوران طلایی توسط سلاح فدروف اتومات شروع شد و استارت خورد ، توسط سلاح پاپاشا اوج گرفت و توسط خانواده کلاشینکف به اوج خود رسید
در واقع این موقعیت ممتاز را سرهنگ دیمیتری فدروف به اتحاد جماهیر شوروی تقدیم کرد و با تحویل نسلی طلایی از شاگردانی که اموزش داده بود توانست صنعت تسلیحات انفرادی شوروی را متحول کند تمامی طراحان بنام در شوروی همگی شاگردان فدروف بودند و مسئله ارزشمندتر اینکه همین شاگردان در آینده خود به استادانی کارازموده تبدیل شدند که در دانشکده ها و مراکز اموزشی ارتش سرخ دهها طراح و متخصص بزرگ را اموزش دادند ، در این مورد میتوان فدروف و نیکولای پولیکاروف را دریک رده بحساب اورد و کاری را که فدروف در نیروی زمینی انجام داد نیکولای پولیکاروف در نیروی هوایی

پولیکاروف نیز مانند فدروف نسل طلایی طراحان شوروی را پرورش داد افرادی مانند آرتم میگویان ، میخائیل گروویچ ، سرگئی ایلیوشین ، پاول سوخو‌ و الکساندر یاکولف از شاگردان و پیروان نیکولای پولیکاروف بودند ولی متاسفانه وی مورد تردید استالین قرار گرفت و توسط ماموران استالین دستگیر و به خیانت محکوم شد

در واقع کار بزرگتر را مسولان جدید بعد از پیروزی بلشویک ها انجام دادند ، تا پیش از انقلاب کمونیستی فدروف و دیگر افسران روس در خدمت تزارها بودند و بطور مثال فدروف خود سلاحی را تولید کرد که در جریان جنگ داخلی تعداد زیادی از انقلابیون به آتش سلاحهای ساخت فدروف کشته شدند
ولی پس از بقدرت رسیدن انقلابیون کمونیست در شوروی هرگز فدروف و دیگر افسران در خدمت حکومت تزارها را برای خدمت به حکومت تزارها مجرم و قابل پیگرد اعلام نکردند و این فرصتی دوباره و بسیار استثنایی را به کشور شوروی اعطا کرد که مدت کوتاهی بعد به پشتوانه قابلیت و توان بالای انها تبدیل به ابرقدرت دنیا شود زیرا بطور مثال اگر فدروف دستگیر و بجرم خدمت به تزارها کشته میشد یقینا هرگز امثال شپاگین و یا دیقتریف هم معرفی نمیشدند و شوروی هرگز صاحب جایگاهی شایسته در جهان نمیشد ویا در جای دیگری میبینیم علیرغم در اختیار داشتن معاونت کل اداره قومانداری شوروی توسط سرهنگ فدروف که این اداره مسول خرید سلاح برای ارتش بود ولی سرهنگ فدروف حاضر نشد از روابط خود بنفع دریافت سفارش برای سلاح جدید خود استفاده کند و اگرچه گزارش منفی افسر واحد اموزش به ناحق و جهت دار هم بود ولی وی ترجیح داد همه موارد به روال قانونی انجام گیرد

رهبران شوروی ابتدا کارخانه دولتی کوروف را که در منطقه صنعتی استان کیروف واقع بود ( استان کیروف را در واقع باید قلب تپنده صنایع نظامی شوروی بحساب آورد اغلب کارخانه های بزرگ تسلیحات شوروی در این استان واقع شده بود ) را برای تولید اسلحه پاپاشا در نظر گرفتند

این همان کارخانه ای بود که تمامی 3200 قبضه سلاح فدروف اتومات را هم تولید کرده بود و برای مدت 6 سال هم مهمات کالیبر6/5 میلیمتری این سلاح را تولید میکرد و کارخانه با تمامی ظرفیت و در ۳ شیفت کاری سلاح تولید میکرد ولی بخاطر نیاز گسترده ارتش کاپیتان شپاگین مامور شد یک خط تولید دیگر هم برای سلاح راه اندازی کند وی بخوبی میدانست منطقه کایروف بدلیل تمرکز و تراکم کارخانجات تسلیحاتی در معرض خطر حملات هوایی دشمن قرار دارد از طرفی استخدام و جذب نیروی کار در منطقه صنعتی کایروف خود معضلی بزرگ بود زیرا مردان اغلب در مناطق جنگی و بعنوان سرباز در حال خدمت بودند و تمامی زنان در کارخانجات ان مشغول بکار بودند و این منطقه با کمبود نیروی کار مواجه بود لذا شپاگین برای یافتن محل مناسب برای راه اندازی کارخانه شماره 2 به شهری که روستای زادگاهش در اطراف ان واقع بود یعنی ویاتسلاوپولیانی سفرکرده و در انجا یک سوله بسیار بزرگ را که در ان زمان متروکه بود را پیدا کرد و بسرعت با استفاده از اختیارات تامی که از مقامات بالا به او داده شده بود کارخانه شماره 2را نیز راه اندازی نمود که از ان زمان تا به امروز بعنوان کارخانه اسلحه سازی در حال فعالیت است و شاید برای شما عزیزان جالب باشد که بدانید پس از اینکه در سال 1946 خط تولید پاپاشا متوقف شد این کارخانه شروع به تولید توپ 23 میلیمتری برای نصب بر روی جنگنده های تولید شوروی کرد

ارتقای سلاح و طراحی نسخه بعدی

بخاطر عجله و سرعت بالایی که برای طراحی پاپاشا انجام گرفت سلاح در بدو تولید داری مشکلاتی بود ،همچنین پس از ورود بخدمت کاپیتان شپاگین احساس کرد سلاح دارای برخی اشکالات کوچکی است که باید رفع شود بهمین دلیل شروع به طراحی نسخه جدیدی از این سلاح کرد ، شپاگین در نسخه جدید علاوه بر رفع برخی نواقص تلاش زیادی برای اقتصادی کردن سلاح کرد و شاید برای شما عزیزان کاربر جالب باشد بدانید که در سال 1944 بهای هر قبضه سلاح پاپاشا تنها 142 روبل بود که واقعا یک رقم بسیار ناچیز بود و برای درک بهتر این موضوع باید بگوییم سلاح فدروف اتومات که در سال 1920 تولید شد هر قبضه 1907 روبل یعنی ۱۵ برابر قیمت پاپاشا بهای هر قبضه ان بود که البته این موضوع را هم نمیتوان نادیده گرفت که فدروف تنها 3000 قبضه تولید داشت و تمامی هزینه توسعه بین این تعداد محدود تقسیم‌شده بود این درحالی بود که پاپاشا 6000000 قبضه تولید داشت و از طرفی بدلیل تولید به روش کارگاهی بخش قابل توجهی از قیمت تمام شده سلاح کاهش یافت و در نهایت این واقعیت را هم نمیتوان نادیده گرفت که فدروف در زمان خود از بهترین مواد اولیه و آلیاژ های بسیار مرغوب تولید شد ولی پاپاشا از مواد اولیه نازل و ارزانقیمت تعیه شد حتی برخی قطعات سلاح ( به دلیل کمبود فولاداز اهن بازیافت شده تولید شد )که در نهایت تمامی این عوامل دست بدست هم داد تا پاپاشا ارزانترین سلاح روسها باشد

در سال 1947 دو سلاح سوومی فنلاندی که طراح ان یک یهودی گمنام و نچندان مشهور بود که در خلال جنگ جهانی دوم به فلسطین گریخت و پاپاشای روسی مورد ارزیابی قرار گرفتند تا مشخص شود کدام برتر هستند و در این رقابت سلاح فنلاندی با فاصله زیادی نسبت به پاپاشا در جایگاه برتر قرار گرفت و تنها ویژگی که پاپاشا از سوومی برتر بود قیمت تمام شده سلاح بود که پاپاشا بسیار ارزانتر از سوومی از اب در می امد و البته در نسخه سوم سلاح پاپاشا وزن سبک تری از سوومی داشت ولی درکل سلاح فنلاندی برتر از سلاح کاپیتان شپاگین بود

دیگر فعالیتهای کاپیتان شپاگین

کاپیتان شپاگین علاوه بر طراحی سلاح تدریس هم میکرد و در سال 1936به سمت معاونت دانشکده تسلیحات سبک ( که بعدها به دانشکده علوم و فنون توپخانه ای ارتش سرخ تغییر نام داد ) که ریاست ان بر عهده ژنرال دیقتریف بود برعهده داشت و در سال 1948 که ژنرال دیقتریف فرماندهی دانشکده عالی نظامی ( دانشکده میگونوفسکی سابق ) را برعهده گرفت کاپیتان شپاگین جانشین وی بعنوان فرمانده دانشکده توپخانه شد ، از طرفی کاپیتان شپاگین از اساتید دانشکده عالی افسران شوروی هم بود و تا پیش از جنگ در آن دانشکده تدریس میکرد

در سال 1922 دست به طراحی یک مسلسل برای تانکهای شوروی زد که وی با استفاده از مسلسل فدروف و با همکاری و مشاوره استاد خود سرهنگ فدروف یک مسلسل دو قلوی 6/5 میلیمتری توسعه داد که در حجم گسترده ای بر روی تانکهای شوروی نصب و استفاده شد

در دهه 1930کاپیتان شپاگین به سفارش نیروی دریایی جهت ، رزم ناوهای کلاس ایوانف توپ 6 اینچی را طراحی کرد که بعنوان توپ سینه بکار گرفته شود. بعدها نیروی دریایی تغییر عقیده داد و ترجیح داد از توپ کالیبر سنگین و 170 میلیمتری به بالا استفاده کند

در اواخر دهه 1930 در قالب یک کار گروهی با ژنرال دیقتریف و سرهنگ‌فدروف و برخی از طراحان دیگر دست به طراحی راکت هواپرتاب غیر هدایت شونده ای برای شلیک از هواپیماهای جنگنده زد

گئورگی شپاگین مدت کوتاهی نیز فرمانده تیپ مستقل توپخانه ویادیمیرسک بود ولی بعلت بیماری شدید دوره فرماندهی وی بسیار کوتاه بود و بدلیل تایید پزشکان مبنی بر از کار افتادگی و عدم توانایی جسمی برای انجام امور رزمی و معافیت از رزم از تیپ ویادیمیرسک جدا شد

در سال 1943 وارد شورای مرکزی حزب کمونیست شوروی شد که تنها افرادی در این شورا پذیرفته میشدند که خدمات ارزنده ای به کشور داده باشند و افرادی برجسته بحساب می آمدند.

سال 1945 برای شپاگین سالی رویایی بود در این سال وی علاوه بر اینکه موفق به دریافت قهرمان کار شوروی شد و علاوه بر جایزه دستورالعمل درجه سوم لنین، موفق شد مدال سرخ داس و چکش شوروی را که بالاترین و با ارزش ترین عنوان در شوروی سابق بود و حتی سرهنگ فدروف هم موفق به دریافت آن نشده بود را دریافت کند و درنهایت در همان سال به سمت ریاست شعبه حزب کمونیست منطقه صنعتی کیروف منسوب و تا پایان عمر خود این سمت را در اختیار داشت

مردی بزرگ با عمری کوتاه

گئورگی شپاگین از زمان تولد همواره بیمار و ضعیف بود مادرش بر اثر وضع حمل پی در پی و همچنین کار سنگین بسیار ضعیف بود و فاقد شیر برای نوزاد بدنیا امده و این مسئله مزید بر بیماری شپاگین شده بود بهمین دلیل خانواده اش از وی قطع امید و وی را بحال خود رها کرده و به قضا و قدر سپردن در این میان خواهر بزرگ شپاگین یعنی آتیشا فرشته نجات این نوزاد شد و علیرغم اینکه خود کودکی بود مع الوصف مانند کبوتری مادر نان را در دهان خود میجوید و وقتی نرم میشد انرا به دهان برادر نوزادش میگذاشت و اینچنین این دختر کوچک مانند مادری با تجربه و با ذات مادرانه ای که خدا در وجودش نهاده بود این کودک بیمار و ضعیف رااز مرگ نجات داد و بعد از ان همواره گئورگی را بر پشت خود سوار میکرد و با تکه پارچه ای اورا به خود میبست و اینچنین شپاگین دوران نوزادی خود را بر پشت خواهر مهربان و فرشته صفت خود سپری کرد و به همین دلیل وابستگی عجیب و وحشتناکی به خواهر خود داشت و علاوه بر مهر خواهری نوعی مهر مادری هم به او داشت شپاگین در مورد خواهر خود میگفت ؛
از زمانیکه خود را شناختم و توانستم ادمهای اطرافم را ببینم تنها کسی که بمن آرامش و امنیت میداد خواهرم بود زمانیکه که کنارم بود احساس میکردم تمام دنیا از من پشتیبانی میکنند و وقتی کنارم نبود احساس بی کسی و تنهایی بدی بمن دست میداد ، تنها کسی که در ان دوران سیاه و وحشتناک مرا دوست میداشت آتیشا خواهرم بود

ولی گویا تیره روزی و بخت سیاه این پسرک نحیف و همیشه بیمار تمامی نداشت و آتیشا این فرشته مهربان و عاشق در اوایل زمستان دچار بیماری شد و مدت کوتاهی بعد در یک روز ابری و گرفته از دنیا رفت شاید دلخراش تر از صحنه مرگ دختر جوان که هنوز 18 سالگی را تمام نکرده بود ضجه های دلخراش پسربچه ای نحیف و رنگ پریده بود که بعد از مرگ خواهر دنیا را برای خودش تمام شده میدانست
شپاگین هرگز موفق نشده بود داستان مرگ خواهرش را کامل بازگو کند زیرا گریه مجالی برایش نمیگذاشت و هرگز گذشت زمان نتوانست جراحتی را که مرگ خواهر به روحش وارد کرد التیام بخشد

بهمین دلیل شپاگین زمانی که مطلع شد فرزندی در راه دارد دعا میکرد فرزندش دختری باشد تا بتواندهمه آنچه را که آرزو داشت برای خواهرش انجام دهد ، را برای دخترش انجام دهد

و‌همانی که شپاگین آرزویش را داشت محقق شد و‌دیگر این دختر عزیزتری دارایی شپاگین بود حالا دیگر دنیا روی خوشش را به ان پسرک فقیر و‌نحیف نشان میداد ، آتیشا روز به روز بزرگتر و زیباتر میشد ، در کارش ترفیع گرفته و به ریاست دانشکده رسیده بود کار طراحی مسلسل دفاع هوایی بخوبی پیش رفت و شهرت و موقعیت بی نظیری برای گئورگی به ارمغان آورد ، اگرچه شپاگین باید احساس شادی و خوشبختی میکرد و خوشحال بود ولی حس ناخوشایندی به او نهیب میزد که این آرامش قبل از طوفان است ، خودش نیز احساس میکرد همه چیز زیادی خوب است و این او را بیشتر نگران میکرد و این وضعیت او را میترساند ، فقط نگران دخترش بود و میترسید چون میدانست توان و تحمل دیدن حادثه ای برای دخترش را ندارد
در نهایت مدتی بعد دریافت که وحشتش بیمورد نبود مدتی بود که شپاگین اغلب مواقع غذا را نمیتوانست براحتی هضم کند و معده اش اغلب غذاها را پس میزد زنانیکه به پزشک‌مراجعه کرد متوجه شد که به بیماری لاعلاجی مبتلا است و فرصت زیادی برایش نمانده و پزشکان به او توصیه کردند که مدت باقیمانده را به استراحت بپردازد و کنار خانواده باشد ولی وی ترجیح داد کارهای ناتمامی را که آغاز کرده بود به اتمام برساند

اگرچه تمام تلاش خود را میکرد کسی از بیماریش مطلع نشود ولی هر چه بیماری پیشرفته تر میشد فشار درد بیشتر بر وی چیره میشد
از سال 1950 به بعد بیماری شپاگین بسیار پیشرفته شده بود ، وی شدیدا لاغر و ضعیف شده بود و اغلب مواقع را در رختخواب میگذراند ولی همچنان اگر حالش مجالی میداد در محل کار خود حاضر میشد و در این شرایط اغلب اوقات را آتیشا دخترش در کنار پدر بود و در حال مراقبت از او و حتی بیرون هم که میرفت سعی میکرد پدر را همراهی کند سال بعد حال شپاگین واقعا بحرانی شده بود و دکتر به خانواده وی توصیه کرد به مسکو نقل مکان کنند زیرا شپاگین نیاز به خد

مات پزشکی سطح بالایی داشت که در ان منطقه ارائه ان مقدور نبود به همین دلیل به مسکو نقل مکان کردند ولی اثر زیادی نداشت و در اوایل سال 1952 شپاگین وضعیتی بسیار بحرانی را سپری میکرد

شپاکین به تقدیر جالب خود فکر میکرد که قسمت اینگونه بود در آغوش آتیشا پا بگیرد و بزرگ شود و در آغوش آتیشا از دنیا برود و چنین بود که گئورگی سیمینویچ شپاگین در ششم فوریه 1952 و در حالیکه بتازگی وارد دهه پنجم عمرخود را شده بود پس از 15 سال مبارزه ای سخت با بیماری سرطان در نهایت تسلیم شد

وی علیرغم عمر کوتاهش پر افتخار ترین طراح تسلیحاتی روسیه نام گرفت
پس از مرگ وی دانشکده علوم و فنون توپخانه بنام وی ثبت شد ، یک مدرسه ابتدایی ، یک راهنمایی و یک دبیرستان در روسیه نام جی ، اس ، شپاگین نام گرفتند یک خیابان در ناحیه صنعتی کیروف و یک خیابان در مسکو بنام او نامگذاری شدند ، و کارخانه شماره 2 که وی آنرا تبدیل به اسلحه سازی کرد بنام وی ثبت و نامگذاری شد

وی در گورستان مسکو ، در قطعه مشاهیر و نام آوران بخاک سپرده شد

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن