قسمت یازدهم
گیلان در آشوب
ضلع سوم شورشیان مشروطه خواه متعلق به استان گیلان بود. در زمان به توپ بستن مجلس حکومت گیلان به عهده ظهیرالدوله نرم خو و مشروطه خواه بود. با این حال او دو روز بعد از به توپ بستن مجلس هم درگیر یک شورش گسترده شد و برای محمد علی شاه و کامران میرزا نامه ای نوشت و از ظلمی که به او در این جریان رفته بود گفت. شاه متوجه شد شوهر عمه اش قدرت کافی برای کنترل این ایالت یاغی را ندارد. در نتیجه او برکنار شد و بعد از مشورت با کامران میرزا آقابالاخان معین نظام معروف به سردار افخم که درجه میرپنجی داشت به عنوان حاکم جدید گیلان برگزیده شد. آقابالا خان یک سردار کارآزموده نظامی ، معروف به خشونت و قاطعیت و البته بشدت خوش گذران بود. او همان افسری بود که در جریان شورش مردم تهران به خاطر قرار داد تنباکو در سال 1270 در کمال خونسردی دستور به گلوله بستن معترضان را صادر کرد که منجر به کشته شدن 7 نفر گردید. آقا بالاخان به شدت مورد توجه کامران میرزا بود و زیر سایه او به قدرت و ثروت زیادی دست یافت. آقا بالاخان اگرچه نظامی خشنی بود اما به هیچ وجه از ابعاد گسترده حضور مشروطه خواهان در گیلان خبر نداشت. دهها نفر از انقلابیون گرجی،ارمنی و حتی روس تبار در کنار مشروطه خواهان ایرانی شبکه قدرتمندی را تشکیل داده بودند.
کمیته ستار
اصلی ترین شبکه مشروطه خواهان گیلانی کمیته ستار بود. اصلی ترین اعضای آن میرزا کریم خان رشتی و سه برادرش،علی محمد خان تبریزی،سید اشرف الدین حسینی معروف به نسیم شمال،میرزا حسین کسمایی،احمد علی خان امشه ایی و مشهدی مختار بودند. این کمیته به صورت کاملا سری کار خود را آغاز کرد. برخی معتقدند اسم کمیته از نام ستارخان گرفته شد و برخی دیگر نیز عقیده دارند کلمه ستار به خاطر همان معنی لغوی آن برگزیده شد. میرزا کریم خان رشتی در راس کمیته قرار داشت و جلسات در محله سبزه میدان در خانه میرزا یوسف خان تشکیل می شد. با حضور سردار افخم فعالیت کمیته ستار بیشتر شد. حاکم جدید گیلان به محض ورود اوباش و طرفداران استبداد را به مقر خود فراخواند. سردار افخم علاوه بر این افراد بین روحانیون گیلان هم طرفدارانی داشت. یکی از آنها حاجی ملا محمد خمامی بود. او از همفکران شیخ فضل الله بود و عقیده داشت مشروطه از اختراعات مردم اروپا است و با شرع منافات دارد. زمانی که شیخ ابوالقاسم افصح المتکلمین یکی از مشروطه خواهان گیلانی دستگیر شد ملا محمد خمامی نزد سردار افخم رفت و گفت آمده ام بگویم که این فرد به حکم قرآن باید سر به نیست شود و هوادارانش نیز تبعید شوند.
آغاز شورش گیلان
با اقدامات سخت گیرانه سردار افخم برضد مشروطه خواهان در نهایت کمیته ستار تصمیم به کشتن او و آغاز قیام در گیلان گرفت. یک نقشه دقیق برای کشتن همزمان حاکم گیلان و آغاز شورش در شهر طراحی شد.
با آغاز ماه محرم از 3 بهمن 1287 برخورد های حاکم گیلان با مردم بیشتر شد. در روز 16 بهمن بین عزاداران و فراشان حکومتی یک برخورد رخ داد که یکی از عزاداران کشته شد. سردار افخم حاضر به محاکمه و دستگیری فراش نشد و همین مسئله خشم مردم را چند برابر کرد.در روز 17 بهمن مراسم ختم مفصلی برای آن عزادار کشته شده برگزار شد. در ظهر روز یکشنبه شورش آغاز شد. 50 نفر از مبارزان گرجی و ارمنی در خانه معزالسلطان خود را برای شورش آماده می کردند. برای گیر انداختن سردار افخم نقشه دقیقی طراحی شده بود. او در آن روز به باغ مدیریه به یک مجلس قمار و خوشگذرانی دعوت شده بود. آقابالاخان که فردی خوشگذران بود این دعوت را پذیرفت. در ساعت 12 ظهر مجاهدان از خانه معزالسلطان به سمت باغ مدیریه حرکت کردند. این باغ در حاشیه رشت قرار داشت و معز السلطان و 7 نفر از مبارزان ساعت دو بعد ازظهر به زور وارد این باغ شدند. سردار افخم در باغ با فتح الله خان وزیر مالیه ،سردار همایون ،سردار معتمد و حاجی میرزا خلیل بر سر میز قمار نشسته اند. حاج میرزا خلیل اولین نفری است که مشروطه خواهان را می بیند . او از اتاق بیرون آمده و به آنها برای بخشش جانش التماس می کند. اما او بلافاصله کشته می شود. سپس سردار همایون و سردار افخم از اتاق بیرون آمده و برای جان خود التماس می کنند. سردار افخم سعی می کند از مهلکه فرار کند که با گلوله معز السلطان به قتل می رسد. از بین حاضران در پای میز قمار تنها میرزا فتح الله خان به دلیل حضور در مستراح جان سالم به در می برد. دقیقا قبل از حمله به باغ مدیریه 45 نفر از مجاهدان گرجی به فرماندهی میرزا محمد علی خان تبریزی و میرزا حسین خان کسمایی حمله به ارگ حکومتی رشت را آغاز کردند.
با وجود اینکه معمولا 700 سرباز در ارگ حضور دارند اما آن روز بیش از 200 سرباز در ارگ نبود. مقاومت سربازان و قزاقان در ارگ بسیار شدید بود و با شلیک توپخانه سعی در شکست مجاهدان داشتند. اما گرجی ها با پرتاب بمب های دستی ارگ را به آتش می کشند. به غیر از قلعه حکومتی تلگراف خانه هم تصرف و آتش زده می شود. اهالی ارگ همگی تسلیم شده و به خانه کربلایی غلام حسین گالش فروش پناهنده می شوند. نبرد در ارگ 2 ساعت طول کشید. همچنین مردم به زندان شهر نیز حمله و همه زندانیان را آزاد کردند. 1600 تفنگ و 5 توپ به دست مجاهدان افتاد. حدود 50 سرباز دولتی به همراه سردار افخم و دوستانش از تلفات شورش مشروطه خواهان در رشت هستند. مدیر الملک از جانب سپهدار به عنوان معاون حاکم شهر را اداره می کند تا اینکه سپهدار تنکابنی در 18 بهمن وارد رشت شده و اختیار آن را به عهده می گیرد. فراریان ارگ هم توسط مشروطه خواهان به خانه حاجی شیخ قاسم و سپس به تهران فرستاده می شوند. انجمن ایالتی ،کمیته ستاد و کمیسیون جنگ در رشت تشکیل شد و نظم شهر به عهده کمیته انتظام به عهده منتصرالدوله گذاشته شد. برای همه اهالی جواز عبور صادر شد. همچنین با وجود صدها مجاهد مسلح در شهر تیراندازی در شهر برای همه ممنوع گردید. در حوادث شورش گیلان برای اولین بار نام یپرم خان ارمنی هم شنیده می شود. او متولد گنجه و از اعضای فدراسیون ارمنی بود. و ورود به ایران همراه با مبارزان ارمنی با ارتش عثمانی جنگیده و بعد از دستگیری به وسیله پلیس روسیه به شبه جزیره ساخالین تبعید شده بود. اما بعد از ماجراهای شگفت آور از آنجا گریخت به ژاپن رفت و سپس و خود را به ایران رساند.یپرم خان قبل از شروع وقایع مشروطه علاوه بر فعالیت حزبی مشغول راه سازی و آجرپزی در گیلان بود. اما با شروع این وقایع به یکی از اعضای فعال تبدیل می شود . او فرماندهی ستون سوم حمله به ارگ رشت را به عهده داشت. گزارش سقوط رشت و مرگ فجیع سردار افخم به شاه می رسد. از دست رفتن گیلان در کنار سقوط اصفهان باعث وحشت شدید محمد علی شاه می شود. کم کم شرح مبارزه جنگجویان دلیر و بمب انداز مشروطه خواه به گوش سربازان شاه می رسد و باعث بروز وحشت شدید بین آنها می شود.
ادامه جنگ در تبریز با نبرد الوار
رحیم خان مسیر جلفا به تبریز که یک راه مهم به سمت اروپا بود تصرف کرده و سواران او در روستاهای الوار و ساوالان مشغول غارت بودند. به همین خاطر مجاهدان تصمیم به حمله به او گرفتند. ستارخان به نیروهای مستقر در مرند دستور داد به سمت منطقه برای نبرد با رحیم خان حرکت کنند و خود نیز راهی آنجا شد. این درگیری در 3 اسفند بین ستارخان و مجاهدان ارمنی و گرجی و سواران رحیم خان در منطقه الوار آغازشد. جنگ بسیار سخت و به صورت سنگر به سنگر تا شب ادامه پیدا کرد و حتی خود رحیم خان نیز شخصا در میدان حضور داشت. برای لحظاتی ستارخان محاصره هم شد اما شجاعت مجاهدان اجازه دستگیری او را نداد. ستارخان در تمام طول نبرد منتظر نیروهای فرج آقا از مرند بود که به درگیری نرسیدند. ستارخان همه تلاش خود را می کرد که حتی جنازه مجاهدان هم به دست سواران رحیم خان نیفتد. در نهایت این جنگ بی نتیجه پایان یافت و ستارخان و نیروهایش 9 شب به تبریز بازگشتند. دسته مجاهدان مرندی اگرچه به موقع به سمت الوار حرکت کرده بود اما در بین راه با 700 نفر از سواران ضرغام خان که برای کمک به رحیم خان می رفتند درگیر شدند و نتوانستند به کمک ستارخان بروند. بعد از این جنگ خونین مواضع رحیم خان در منطقه هیچ تغییری نکرد.
آغاز گلوله باران شهر
از روز 6 اسفند دور جدیدی از درگیری ها آغاز شد. این بار فرماندهی به عهده علی خان ارشد الدوله شوهر عمه شاه بود. او به محض رسیدن به باسمنج شروع به سرزنش عین الدوله و سایر فرماندهان دولتی کرد. او باسمنج را مقر مناسبی نمی دانست و لشگرگاه خود را در بارنج که به تبریز نزدیک تر بود برد. ارشدالدوله شروع به سنگربندی آن منطقه کرد و با کمک صمدخان از روز 6 اسفند شروع به گلوله باران تبریز کرد. شرایط آب و هوایی و بارش مدام برف و باران شرایط را برای هر دو طرف سخت می کرد. ارشدالدوله تصور می کرد مردم تبریز بعد از گلوله باران شهر را رها می کنند. اما صمدخان معتقد به حمله مستقیم به داخل شد بود. به همین خاطر به طور ناگهانی به داخل تبریز حمله کرد. سواران او به سرعت به منطقه باغ حسین خان و سنگرهای خطیب حمله ور شدند. مجاهدان تلفات زیادی داده و مجبور به عقب نشینی شدند. در حالی که همگی مشغول فرار بودند ستارخان شخصا به محل درگیری رفت و با روحیه دادن به نیروهای در حال گریز یک خط دفاعی جدید تشکیل داد. بلافاصله گرجیان بمب انداز هم به آنها پیوستند و همین باعث شد تا نیروهای دولتی شکست خورده و عقب نشینی کنند. مجموع تلفات دو طرف 500 نفر بود که 115 نفر از نیروهای دولتی بودند. تعداد زخمی ها آنقدر زیاد بود که حتی تعدادی از سربازان دولتی را به تبریز بردند.روز بعد از حمله نیروهای صمدخان خبری نبود اما گلوله باران در منطقه خطیب ادامه داشت. از روز 8 اسفند صمدخان با تعداد زیادی از نیروهای خود در2 منطقه قراملک و شنب غازان مستقر شدند. دقیقا در همان روزها سلطان عبدالحمید دوم در تدارک انجام یک ضد انقلاب بر علیه انقلاب 1908 این کشور بود. خبر به محمد علی شاه رسید و او نامه ای برای عین الدوله فرستاد و گفت عثمانیان در حال برانداختن مشروطه هستند اما شما با آنکه خودتان از خانواده پادشاهی هستید در نابودی شورش تبریز دلسوزانه کوشش نمی کنید.عین الدوله راهی سرد رود شد و با صمدخان و ارشدالدوله شروع به طراحی یک نقشه جدید برای حمله گسترده به تبریز را کرد.
طراحی نقشه جنگ
طبق نقشه طراحی شده قرار بود از درروز 14 اسفند صمدخان از قراملک وشنب غازان، عین الدوله و ارشد الدوله از باسمنج و بارنج و رحیم خان از پل آجی به تبریز حمله کنند. عین الدوله برای تشویق برخی از لوتیان و اهالی منطقه قراملک به مبارزه با تبریز به آنها القابی مثل منصور دیوان و رشدلایاله داد و آنها را برای جنگ پیش رو دلگرم کرد. همچنین عین الدوله یک دسته ازقزاقان را به یک شصت تیر به فرماندهی رضاخان سوادکوهی(رضاشاه بعدی) و یک پزشک راهی قراملک کرد.مشروطه خواهان اگرچه از گستردگی نقشه حمله آگاه نبودند اما به صمدخان و تحرکات او مشکوک شده بودندو حدس می زدند هجوم از سمت هکماوار و آخنی انجام شود به همین خاطر در آن مناطق سنگرهای محکمی ساختند.
آغاز جنگ
نبرد 14 اسفند از هجوم 3 مهر نیروهای دولتی به تبریز هم شدیدتر و سخت تر بود. صمدخان تصور می کرد در این روز می تواند کار تبریز را یکسره کند و تلگراف پیروزی را برای شاه بفرستند. باوجود آنکه مجاهدان از ساعت و روز حمله سراسری اطلاعی نداشتند اما در نیمه شب 14 اسفند از طریق جوی ها و کانال های آبی که در قراملک وجود داشت خود را به نزدیکی نیروهای دولتی رساندند. در حالی که هنوز آفتاب طلوع نکرده بود شلیک توپ های مشروطه خواهان از هکماوار آغاز شد. مجاهدان هم شروع به شلیک کردند. اما گلوله باران یک ساعت بعد از طلوع خورشید به اتمام رسید و بلافاصله حمله سراسری نیروهای دولتی آغاز شد. مجاهدان در برابر این سیل خروشان مجبور به عقب نشینی شدند. دولتی ها با تیراندازی و غارت پیشروی خود را آغاز کردند. تبریز از 6 جهت مورد گلوله باران قرار گرفت. شدت درگیری ها درهکماوار بسیار شدیدتر بود. تا ظهر این منطقه به همراه آخونی و خطیب به دست صمدخان افتاد. در واقع او در یک پهنه به طول 6 کیلومتر و عرض سه کیلومتر پیشروی کرده بود. مردم شهر ظهر آن روز متوجه گستردگی هجوم نیروهای دولتی شدند و شهر بهم ریخت. بسیاری از مردم از بازاریان تا حتی روحانیون اسلحه برداشته و تصمیم به نبرد گرفتند. ستارخان در مسیر رسیدن به یکی از مناطق درگیری با نیروهای آیدین پاشا که در حال عقب نشینی بودند مواجه شد و آنها را سرزنش کرد. او خود را به منطقه یزیج رساند و مشغول مقاومت شد. یکی از اتفاقات شگفت انگیز آن روز هنرنمایی پیرمردی به نام حاجی عمو علی بود. او تا پیش از آن روز از تاجران تبریز بود اما در روز 14 اسفند اسلحه برداشت و با شجاعت یکی از توپ های دولتی را تصرف کرد و با کمک چند نفراز مجاهدان آن را به یک سنگر برد. با شلیک اولین توپ بسیاری از سواران کرد صمدخان کشته شدند. نیروهای دولتی در بالای یک عمارت مرتع در هکماوار مستقر بودند دردسرهای زیادی ایجاد کرده بودند. مجاهدان با کمک توپ غنیمتی آن سنگر را از بین بردند. گلوله باران مداوم مشروطه خواهان با همان یک توپ و رسیدن نیروهای اسد آقا و حاج حسین کوزه کنانی کار را برای دولتی ها سخت کرد. از سوی دیگر مردم شهر به خوبی می دانستند که نباید اجازه استقرار نیروهای دولتی در محلات اشغال شده را بدهند. به همین خاطر تعداد زیادی از آنها به کمک مجاهدان آمدند. کار به جایی رسید که صمدخان هم در آستانه دستگیری به وسیله مجاهدان قرار گرفت اما گریخت. فرار صمدخان باعث شادی مردم شد و مردم و مجاهدان شروع به پاکسازی خانه به خانه محلات اشغال شده کردند. همچنین ستارخان از اعدام سربازان اسیرشده دولتی جلوگیری کرد و آنها را به زندان فرستاد. تا غروب آن روز منطقه هکماوار پاکسازی شد و مجاهدان در نزدیکی قراملک پیش رفتند و قصد تصرف آنجا را داشتند که مسلسل مستقر در آنجا اجازه پیشروی به آنها را نداد. بنا به آمار مشروطه خواهان 130 سرباز دولتی در نبرد آن روز کشته شده بودند. در مناطقی مثل خطیب و آخونی هم کمک مردم و مقاومت مجاهدان باعث عقب نشینی نیروهای دولتی به شنب غازان شد. در جدال خونین 14 اسفند برای اولین بار برخی از روحانیون مشروطه خواه مثل شیخ محمد خیابانی،میرزا محمد تقی طباطبایی و میرزا احمد قزوینی (از نمایندگان نجف) اسلحه برداشته و در کنار مردم جنگیدند. از مجاهدان هم افرادی مثل حاجی خان فرزند علی موسیو،نایب محمد خیابانی،یارمحمد کرمانشاهی،آیدین پاشا، مشهدی حسین قفقازی به همراه تعداد زیاد دیگری از آنها سرسختانه جنگیدند. ستارخان هم به حاج علی عمو لقب دزی قیم علی یا علی استوار زانو را داد.
بعد از نبرد 14 اسفند نیروهای دولتی مخصوصا صمدخان فهمیدند با حمله های مستقیم به داخل شهر نمی توان آن را تصرف کرد. به خاطر همین شکست نیروهای دولتی تاکتیک خود را عوض کردند. قرار شد با محاصره کامل شهر و دادن گرسنگی به مردم شهر تبریز را وادار به تسلیم کنند. اما در شهر جو متفاوتی برپا بود. بعد از پیروزی در نبرد 14 اسفند صدها نفراز مردم عادی تصمیم گرفتند به جمع مجاهدان بپیوندند. یکی از این گروه ها هوارد باسکرویل معلم آمریکایی مدرسه مموریال و شاگردانش بودند. از روز 18 اسفند هم آموزش این نیروها توسط مجاهدان آغاز شد. مشروطه خواهان در هکماوار ،آخونی و خطیب سنگرهای مستحکمی ساختند. ستارخان و باقرخان در تمام ساعات روز مشغول سامان دادن به امور شهر بودند.
کمیته های اروپایی حامی تبریز
در حالی که تبریز همچنان مقاومت می کرد و سال 1287 به روزهای پایانی خود نزدیک می شد در اروپا کمیته هایی برای دفاع از مشروطه وقیام تبریز شکل گرفت. در پاریس کمیته ای به ریاست مادام دیولافوا شرق شناس معروف تشکیل شد و در در لندن هم کمیته ای به نام تبریز به رهبری لرد لامینگتن تشکیل شد. مردم تبریز در حالی خود را برای جشن های آخر سال آماده می کردند که بسیاری از مواد غذایی کم یاب یا به کلی نایاب شده بودند. همزمان نیروهای دولتی محاصره تبریز را تکمیل تر می کردند. رحیم خان که در الوار مستقر بود منطقه صوفیان را گرفت. پسر کوچک شجاع نظام یعنی موسی الرضا که اکنون لقب پدر خود را گرفته بود بعد از جمع آوری نیرو در ماکو به رحیم خان پیوست . آنها به دنبال تصرف مرند بودند که در اختیار فرج آقا بود. در 25 اسفند منطقه جلفا به دست نیروهای دولتی افتاد و سیم تلگراف هند و اروپا که راه ارتباطی تبریز با خارج بود بریده شد. سواران ماکو و قره داغ هم شروع به غارت در روستاها و مناطق طرفدار مشروطه کردند. روسها در قطع مسیر ارتباطی جلفا با نیروهای دولتی همکاری کاملی داشتند اما در همان حال روزنامه های روسی بدون اشاره به این موضوع مدام از گرسنگی در تبریز و احتمال حمله به اتباع روس و اروپایی ابراز نگرانی می کردند.
در 28 اسفند ثقه الاسلام تبریزی از روحانیون طرفدار مشروطه تلگرافی به شاه فرستاد و ضمن هشدار در مورد سرنوشت اتباع خارجی تبریز از او خواست در برابر مشروطه تسلیم شود. علمای نجف هم در تلگرافی به سپهدار و صمصام السلطنه از آنها خواستند به کمک تبریز بروند. اما این دو نفر به دلایل مختلف نتوانستند کمکی به تبریز بکنند. صمصام خان در اصفهان مستقرشده و منتظر دستورات و تصمیم های بعدی سردار اسعد بود و سپهدار تنکابنی هم هیچ علاقه ای به درگیری در خارج از مرزهای گیلان نداشت و البته افرادی مثل معزالسلطان و کریم خان رشتی هم نتوانستند برخلاف نظر سپهدار به تبریز کمک برسانند.
اوضاع خوی و سلماس
علاوه بر تبریز خوی ،سلماس و مرند نیز در دست مشروطه خواهان بود. در 18 اسفند میرزا سعید سلیمانی با دسته ای از جوانان آزادی خواه اهل عثمانی به فرماندهی خلیل بیک برای کمک به مشروطه خواهان ایرانی خود را خوی رساندند. میرزا سعید یکی از بازرگانان ایرانی مقیم استانبول بود و توانسته بود گروهی از آزادی خواهان عثمانی را برای کمک به ایران بیاورد. حیدرعمو اوغلی و امیرحشمت در خوی حضور داشتند و اقبال السلطنه برای نابودی و تضعیف قدرت آنها کردهای تحت فرماندهی اسماعیل آقا سمیتقو را برای غارت و آشوب روانه منطقه کرد. به غیر از دسته میرزا سعید دسته ایی از بمب اندازان گرجی و ارمنی های گروه داشناکسیون هم خود را به خوی رسانده بودند. در دوره حکومت حیدر عمو اوغلی در خوی تحولات مهمی رخ داد. انجمن شهر باز شد و میرزا حسن رشدیه مدرسه ای به سبک جدید برای کودکان ساخت. میرزا آقا مرندی هم روزنامه ای به نام مکافات را منتشر کرد. حیدرعمو نامه هایی به اقبال السلطنه و اسماعیل آقا نوشت و از آنها خواست به جمع مشروطه خواهان بپیوندند.
اوضاع تهران
در ماه های سرد و پرآشوب زمستان 1287 اوضاع تهران هم بحرانی بود. در آغاز زمستان آن سال عده ای از مشروطه خواهان در حرم شهرری و عده ای دیگر در سفارت عثمانی تحصن کرده بودند. اما یک واقعه عجیب باعث تقویت باورهای خرافی مردم تهران آن هم برضد محمد علی شاه شد.عمارت شمس العماره در آن سال ها بلندترین ساختمان تهران بود و از همه جای شهر پرچم های ایران که برفراز آن افراشته بود دیده می شد. در یکی از روزهای سرد زمستان تعداد زیادی از کلاغ ها به پرچم های ایران روی شمس العماره حمله کردند و غارغار کنان پرچم ها را پاره کردند. علی رغم تیراندازی نگهبانان ساختمان به کار خود ادامه دادند و دو پرچم ایران پاره شد. تایک هفته بعد از این واقعه تعداد زیادی کلاغ بر روی تهران پرواز کرده و هر جا پرچمی دیدند به آن حمله کردند. مردم پایتخت این واقعه را نشانه انقراض و سقوط قاجاریه قلمداد کردند و اخبار این واقعه توسط نامه به گوش مردم شهرهای دیگر هم رسید و حتی شعرهایی در مورد آن سروده شد. تهران حالت نیمه تعطیل به خود گرفته و بیشتر مغازه ها و دکان ها تعطیل بودند. در 2 اسفند یک دکان فشنگ فروشی به طور ناگهانی منفجر شد و باعث ترس و هراس مردم گشت. روز بعد سربازان فردی به نام اسماعیل خان سرابی و سه نفر دیگر را به اتهام همراه داشتن بمب دستگیر کرده وبدون محاکمه وبازجویی در باغشاه اعدام کردند. اسماعیل خان از سربازان دوره مظفرالدین شاه بود و در روز بمباران مجلس در انجمن مظفری با سربازان شاه جنگیده بود. بعد ازا ین واقعه فردی به نام حمدالله خان شقاقی اعتراف کرد اسماعیل خان این بمب ها را از پسر سید علی یزدی که اکنون در شهرری متحصن بود گرفته و قرار بود در چهارسوی بزرگ بازار در مغازه حاجی محمد اسماعیل که یکی از نمایندگان مجلس و هوادار شاه بود منفجر کند. همچنین بعد از بحرانی شدن اوضاع در گیلان و اصفهان استرآباد هم تبدیل به یک کانون شورشی شد و در شیراز سید عبدالحسین لاری علم طغیان را برافراشت.
دراولین برخورد مشروطه خواهان با کردهای اسماعیل آقا در روز 24 دی ماه و در روستای پیرکندی پانصد نفر از طرفین کشته شدند.چند روز بعد مشروطه خواهان با کشتن 150 نفر از نیروهای اسماعیل آقا آنها را 18 کیلومتر عقب راندند. حیدر عمو اوغلی با همه توان و نقشه های جنگی خود با اسماعیل آقا می جنگید. یک بار مشروطه خواهان از یک اسب برای عملیات برضد نیروهای اسماعیل آقا استفاده کردند. آنها یک اسب را با خورجین های پر از مواد منفجره به سمت نیروهای اسماعیل آقا فرستادند و به محض اینکه یکی از کردها خواست بر روی اسب بنشیند بمب منفجر شد و 25 نفر از نیروهای اسماعیل آقا را کشت. در روز 18 اسفند جنگ خونینی در میانه رخ داد. مجاهدان عثمانی ،ایرانی و ارمنی به فرماندهی خلیل بیک،ابراهیم آقا و میرزا سعید سلماسی در کنار رود حاشرود با نیروهای دولتی درگیر شدند. صد نفر کشته شدند که یکی از آنها میرزا سعید سلماسی بود. خلیل بیک گزارش مفصلی از این درگیری به همراه خبر کشته شدن میرزا سعید را برای استانبول تلگراف کرد. حاجی پیش نماز حاکم سلماس هم به کمک مردم تسوج رفت و آنجا را از نیروهای دولتی پاکسازی کرد. او قصد داشت با نیروهای خود برای کمک به تبریز برود و محاصره را بشکند اما درگیری های مداوم با سواران رحیم خان مانع از او شد. افتادن سلماس و تسوج به دست مشروطه خواهان باعث هراس نیروهای دولتی شد . عین الدوله از رحیم خان خواست هر چه زودتر تسوج و سلماس را تصرف کند.
آغاز سال 1288 و تشدید درگیری ها
آغاز سال جدید هم تاثیری در کاهش بحران و درگیری بین نیروهای دولتی و مشروطه خواهان تبریز نداشت. در روز 2 فروردین 1288 عده ای از مشروطه خواهان به یکی از سنگرهای دولتی حمله کردند و آن را تصرف کردند. 5 نفر از نیروهای دولتی اسیر و 28 تفنگ هم به غنیمت درآمد. این حمله آزمایش کوچکی بود برای شکستن خط محاصره تبریز. در روز 4 فروردین عملیات بزرگی به نام جنگ ساری داغ آغاز شد. در ساعات آغازین آن روز عده زیادی از مردم شهر یا علی گویان به سمت سنگرهای مجاهدان راه افتادند و حمله به مواضع نیروهای دولتی در مناطق ساری داغ،مارالان و هاچه داغ آغاز شد. به دلیل تسلط نیروهای دولتی برمشروطه خواهان و گلوله باران مداوم توپخانه کار بسیار سخت پیش رفت. مجاهدان موفق به تصرف سنگرهای ساری داغ شدند اما پیشروی بیشتر ممکن نشد. سواران قره داغی نقش بسیار مهمی در مقاومت نیروهای دولتی داشتند. در بسیاری از سنگرها بیشتر نیروهای دوطرف در پایان روز کشته و یازخمی شدند. حدود 150 نفر از مجاهدان در این نبرد کشته شدند. نبرد ساری داغ نتیجه برای تبریزی ها به همراه نداشت و محاصره تبریز پابرجا باقی ماند.
آغاز نشانه های قحطی
از هفته دوم فروردین نشانه های گرسنگی و قحطی در تبریز پدیدار شد. مردم با قیافه های زرد و پژمرده به سبزی خواری و خصوصا یونجه خواری روی آوردند. علف ها و یونجه های داخل شهر همگی خورده شدند و کار به جایی رسید که به زودی یونجه هم کمیاب شد و مردم برای چیدن سبزی و یونجه به نزدیکی سنگرهای دولتی هم رفتند و برخی از مردم به ضرب گلوله نیروهای دولتی کشته شدند. در این شرایط یکی از نانوایان تبریز به نام حاجی جواد از انبار خود شروع به پخت روزی ده خروار نان و فروش آن به بهای قدیم کرد. انجمن شهر از حاجی جواد بابت این کار تقدیر کرد و برای مدتی قحطی در شهر پایان یافت.
آغاز دوباره درگیری ها
در روز 15 فروردین توپخانه دولتی به طور ناگهانی شروع به گلوله باران شهر کرد . ده روز بعد یعنی در 25 فروردین یک نبرد سخت و خونین به که به نام آناخواتون معروف شده آغاز شد . این حمله از سوی صمدخان و نیروهایش از مسیر پل آجی انجام شد این حمله بدون اطلاع و هماهنگی با رحیم خان انجام شد. به محض حمله مردم و مشروطه خواهان به سمت محل درگیری رفتند. ستارخان در این نبرد سه ساعته نقش اساسی داشت و باعث عقب نشینی نیروهای دولتی شد. سردار در جریان این نبرد خونین موفق به کشتن شجاع الملک که فرمانده نیروهای کرد صمدخان بود گردید. این اتفاق باعث شد تا تمام متحدان کرد صمدخان محاصره تبریز را رها کرده وبه کردستان بازگردند. در حالی که نبرد در پل آجی جریان داشت عده ای از مشروطه خواهان سعی کردند منطقه قراملک را تصرف کنند اما حضور قزاقان با 60 تیر و توپ مانع از پیشروی آنها شد.
آغاز مذاکرات کنسول های خارجی با دولت
از روز 21 فروردین مذاکرات کنسول های انگلیس ،روسیه و عثمانی در تبریز با یکدیگر آغاز شد. آنها از وضعیت اتباع خود در شهر نگران بودند و از سفارت خانه های خود تقاضا کردند که 175 خروار آرد( معادل 52 تن ) را از دولت ایران گرفته و برای تغذیه اتباع خارجی مقیم تبریز به این شهر بفرستد. سفرای سه کشور در تهران برای مذاکره در مورد این موضوع به دربار رفتند. محمد علی شاه پیشنهاد را پذیرفت و گفت به شرطی اجازه فرستادن آذوقه برای خارجی ها را می دهد که همه اتباع خود را از تبریز خارج کنند. این دستور برای کنسول های تبریز فرستاده شد و آنها خبر را به اطلاع اتباع خود رساندند اما در کمال شگفتی هیچ کدام حاضر به ترک شهر نشدند. در بین سه کشور راتسلاو کنسول روسیه مدام به سفارت تهران تلگراف می زد و مدعی بود انجمن به زودی آذوقه خارجی ها را قطع می کند و به سفارت خانه های خارجی حمله خواهند کرد. اما مردم تبریز به هیچ وجه چنین قصدی را نداشتند و اتفاقا خارجی های مقیم تبریز از نظر آذوقه وضعیت بهتری از مردم عادی داشتند. در 26 فروردین بخشی از مردم نزد کنسول های روسیه و انگلیس رفتند و پیشنهاد کردند که با میانجی گری آنها شاه به عین الدوله دستور دهد روزانه 150 خروار گندم(45تن) روانه شهر شود. و دو کشور به کار رساندن آذوقه نظارت کنند تا چیزی از این آذوقه به دست مجاهدان و مشروطه خواهان نرسد. انجمن تبریز با این پیشنهاد موافقت کرد و کنسول انگلیس آن را به تهران فرستاد. اما محمد علی شاه نپذیرفت و در حالی که مذاکرات با تهران ادامه داشت سردار و سالار به فکر طراحی نقشه ایی برای شکستن خط محاصره تبریز بودند.
هوارد باسکرویل مبارز آمریکایی در تبریز
قیام تبریز در طی مدت تقریبا یک ساله خود قهرمانان بسیاری را به خود دید. از مبارزان ایرانی گرفته تا ارمنی ،گرجی و قفقازی. اما از بین صدها نفر از اتباع اروپایی و آمریکایی مقیم تبریز تنها یک نفر با شجاعت اسلحه برداشت و در کنار مشروطه خواهان جنگید . هوارد باسکرویل معلم 23 آمریکایی مدرسه مموریال. باسکرویل درسال 1885 و در یک خانواده مذهبی که دارای اعتقادات پرسیبتری بود متولد شد. او بعد از پایان تحصیلات در دانشگاه پرینستون از هیئت میسیونرهای مذهبی پرسیبتری تقاضای اعزام به خارج برای آشنایی با یک زبان و فرهنگ جدید را کرد. هیئت هم او را به تبریز فرستاد. تبریز در سال های قبل از انقلاب مشروطه یک کلنی بسیار پرتعداد و قدرتمند از اروپایی ها و آمریکایی ها را داشت. مسیحیان آمریکا از جمله میسیونرهای پرسیبتری علاوه بر ساخت بیمارستان و مدرسه در تبریز در ارومیه و سلماس هم مستقر بودند. باسکرویل در پاییز 1286 مصادف با 1907 وارد تبریز شد. او به دلیل تدریس تاریخ انقلاب های اروپایی مخصوصا انقلاب فرانسه به سرعت بین شاگردان خود محبوب شد. او علاوه بر تدریس سواری،تنیس و حتی بوکس را به شاگردان خود آموزش می داد و رابطه صمیمی با شاگردان و حتی والدین آنها برقرار کرد. باسکرویل پیش از سفر به تبریز دوره سربازی خود را تمام کرده بود و به همین خاطر در زمستان 1287 شروع به آموزش نظامی به شاگردان و طرفداران خود در مدرسه مموریال کرد. شروع این آموزش ها چندان باعث خوشحالی بخشی از والدین و حتی کنسولگری آمریکا در تبریز نشد. باسکرویل علاوه بر آموزش های نظامی هر روز در مورد شخصیت های برجسته انقلاب آمریکا و شرح مبارزات آنها سخنرانی می کرد. ویلیام دوتی کنسول آمریکا در تبریز در 13 دی ماه 1287 ضمن فرستادن نامه ای به باسکرویل و بعد از قدردانی از خدمات او از وی درخواست کرد از مبارزات مشروطه کنار بکشد. دوتی حتی شخصا به ملاقات باسکرویل رفت و با اشاره به اینکه اتباع آمریکا حق دخالت در امور سیاسی ایران را ندارند تقاضای خود را دوباره مطرح کرد. باسکرویل در جواب گفت من نمی توانم بی اعتنا به زجر کشیدن این مردم بمانم و در حالی که آنها برای حق خود می جنگند آنها را تماشا کنم.باسکرویل در آموزش جوانان و شاگردان خود تنها نبود وبه زودی مستر مور خبرنگار روزنامه تایمز و منچسترگاردین هم سلاح برداشت و به آنها پیوست. دوتی از باسکرویل تقاضا کرد اگر می خواهد به نبرد ادامه دهد پاسپورت آمریکایی خود را پس دهد. اگرچه احمد کسروی معتقد است باسکرویل گذرنامه خود را به کنسول داد اما توماس ریکس( استاد تاریخ دانشگاه پنسیلوانیا و ایران شناس آمریکایی ) مدعی است باسکرویل نه تنها پاسپورت خود را به کنسول پس نداد بلکه گفت : به عنوان یک آمریکایی قصد دارم به انقلاب مشروطه بپوندم. به عقیده ریکس وزارت دفاع وقت آمریکا به شدت با دخالت های باسکرویل و میسیونرهای مذهبی در انقلاب مشروطه ایران مخالف بود.
تشکیل فوج نجات
در اواسط فروردین ماه فوج نجات برای شکستن خط محاصره تبریز تشکیل شد. آنها از ستارخان تقاضای اسلحه و یک توپ کردند. ستارخان در ابتدا با تشکیل این فوج به دلیل کم بودن تجربه جنگی اعضای آن مخالف بود و به آنها اسلحه نداد. اما در نهایت به غیر از توپ تفنگ و مهمات لازم را به آنها داد. در 28 فروردین یک جلسه توسط انجمن تبریز برگزار شد و تصمیم گرفته شد حمله برای شکستن خط محاصره در صبح روز 30 فروردین انجام شود. در واقع تا آن روز تنها برای یک روز دیگر ذخیره گندم در تبریز موجود بود و مشروطه خواهان قصد داشتند هر طور شده خط محاصره شهر را بشکنند.
باسکرویل تصمیم گرفت با اعضای فوج نجات پیش قراول این حمله باشد.
مهدی علوی زاده یکی از اعضای فوج نجات در مورد وقایع قبل از آغاز حمله خاطرات جالبی دارد و می گوید: شب قبل از حمله باسکرویل از اعضای فوج خواست در ساختمان شهربانی تبریز حاضر شوند اما از حدود 150 نفر از اعضای فوج تنها 11 نفر در شهربانی حاضر شدند. بقیه یا از ترس و یا به خاطر مخالفت خانواده موفق به آمدن نشدند. اما تعداد زیادی از مردم و مبارزان مشروطه به فوج باسکرویل پیوستند و تعداد آنها به 50 تن رسید.
کشته شدن باسکرویل
حمله قرار بود از محله شنب غازان انجام شود. نیروهای فوج نجات در حالی که هنوز آفتاب روز 30 فروردین طلوع نکرده بود از کنار دیوار باغ های شنب غازان به سمت سنگرنیروهای دولتی حرکت کردند. بعد از پایان باغ ها یک سنگر مستحکم توپخانه دولتی در انتظار فوج نجات بود. اگرچه قرار بود این حمله غافلگیرانه باشد اما قزاقان برای آن کاملا آماده بودند. در همان موج اول حمله باسکرویل تیر خورد و بعد از لحظاتی کشته شد. او در حالی در این نبرد کشته شد که تنها 9 روز از تولد 24 سالگی او می گذشت. قزاقان قصد داشتند جنازه باسکرویل را به سنگر خود ببرند اما با شجاعت حسین آقا حریری جنازه باسکرویل به تبریز بازگردانده شد.
مرگ باسکرویل علاوه بر تاثیر زیاد بر روی افکار عمومی خارج از کشور در ادبیات هم تاثیر گذار بود و یک ترجیع بند معروف با عنوان
سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی ما را ز سرِ بریده میترسانی؟
ما گر ز سرِ بریده میترسیدیم در محفل عاشقان نمیرقصیدیم
سروده شد.
حمله فوج نجات کاملا ناکام ماند و تقریبا همه آنها زخمی شدند. حمله ناکام فوج نجات تنها آغاز درگیری ها بود. تقریبا همه نیروهای مشروطه خواه تحت فرماندهی ستارخان تا غروب همان روز به مواضع نیروهای دولتی حمله کردند. از کوی خطیب تا اهراب و همکاوار همگی شاهد نبردهای خونین بودند. در پایان آن روز کنسول های روسیه و انگلیس به انجمن تبریز رفته و تلگرافی را نشان دادند که خبر از مذاکره سفیران دو کشور با محمد علی شاه برسر آغاز آتش بس می داد.
آغاز آتش بس
طبق درخواست سفیران روسیه و انگلیس در تهران قرار شد یک آتش بس 6 روزه آغاز شود تا مسیر آذوقه رسانی به شهر باز شود.ستارخان همه شروط را پذیرفت و مجاهدان هم قول دادند در طی این مدت از حمله به سنگرهای دولتی خودداری کنند. به محض آغاز آتش بس مراسم عزاداری مفصلی برای هوارد باسکرویل در روز 31 فروردین برگزار شد. در مسیر شهر تا گورستان آمریکایی ها مجاهدان با تفنگ های وارونه صف کشیدند . تفنگ باسکرویل با شرح خبر کشته شدن اش برای مادر او به آمریکا فرستاده شد. بارون سدراک ارمنی در مراسم ختم باسکرویل سخنرانی کرد و گفت : من معتقدم مشروطه ایران پیروز خواهد شد چرا که خون جوانانی پاکی مثل باسکرویل درراه آن ریخته شده است. علی رغم آتش بس در روز بعد میرهاشم خیابانی که در حال سرکشی به سنگرهای ساری داغ بود به ضرب گلوله نیروهای دولتی کشته شد. دوباره شهر عزادار شد و مراسم مفصلی هم برای میرهاشم برگزار گردید. طی محاصره ده ماهه تبریز حدود هزار نفر از مجاهدان و مردم شهر به دست نیروهای دولتی کشته شده بودند.
اوضاع تهران
با آغاز سال جدید تعداد دیگری از مشروطه خواهان به بست نشینان حرم شهرری و سفارت عثمانی پیوستند. یکی از معروف ترین این افراد میرزا مصطفی آشتیانی و برادرش حاج شیخ مرتضی بودند. در روز 4 فروردین مفاخر الملک ریس اداره تجارت و نایب حاکم تهران صنیع حضرت و تعدادی از اوباش را برای آزار و اذیت بست نشینان روانه کرد. آنها میرزا مصطفی آشتیانی وسه نفر از افرادش را که در حال خروج از حرم عبدالعظیم بودند به طرز فجیعی به قتل رساندند. محمد علی شاه مسوولیت این اتفاق را نپذیرفت و وانمود کرد از کار ارازل و اوباش طرفدار خود هیچ اطلاعی نداشته است.در آغاز سال جدید بحران دولت استبداد چند برابر شده بود. بسیاری از شهرها آماده شورش بودند. شاه بی پول سخت به دنبال گرفتن وام خارجی و تامین هزینه نیروهای خسته وفرسوده اش در آذربایجان بود.
ورود روسیه به آذربایجان
در حالی که آتش بس در تبریز آغاز شده بود و قرار بود نیروهای دولتی محاصره شهر را برای رساندن آذوقه بردارند اما از این اتفاق خبری نبود. به همین خاطر دولت روسیه از فرصت استفاده کرد و بلافاصله تعدادی از نیروهای ارتش خود را از قفقاز به سمت آذربایجان حرکت داد. به درخواست دولت انگلیس این نیروها در منطقه جلفا متوقف شدند.در روز 5 اردیبهشت کنسول انگلیس نامه ای برای انجمن تبریز فرستاد و مدعی شد چون دولت ایران از باز کردن راه تبریز خودداری می کند دولت های روسیه و انگلیس شخصا این کار را به عهده خواهند گرفت. این پیشنهاد باعث هراس اعضای انجمن شهر شد. بلافاصله میرزا محمد تقی رییس ، اجلال الملک و حاجی علی قره داغی نزد کنسول رفتند و از او خواستند از فرستادن نیروی خارجی جلوگیری کند چرا که انجمن قصد دارد با شاه وارد مذاکره شود. اعضای انجمن این تلگراف را برای محمد علی شاه فرستادند: شاه به جای پدر و توده به جای فرزندانست، اگر رنجشی میان پدر و فرزندان رخ دهد نباید همسایگان پا به میان گزارند. ما هر چه میخواستیم از آن در میگذریم و شهر را به اعلیحضرت میسپاریم هر رفتاری با ما میخواهند بکنند و اعلیحضرت بیدرنگ دستور دهند راه خواربار باز شود و جایی برای گذشتن سپاهیان روس به خاک ایران نماند. در همان حال ستارخان نزد میرزا محمد تقی رفت و به او گفت برای صلاح شهر و پایان قحطی بهتر است با دولت کنار بیایید و از من خجالت نکشید. من به تنهایی با اسب از مرز عبور می کنم و به نجف پناهنده می شوم. بعد از رسیدن تلگراف به تهران شاه امام جمعه خویی را به دربار احضار و در مورد این تلگراف با او گفتگو کرد. امام جمعه خویی در کمال سادگی به شاه توصیه کرد با مردم تبریز مهربان باشد و مشروطه را نیز بپذیرد. اما حاجی علی اکبر بروجردی از نزدیکان شیخ فضل الله که در جلسه حاضر بود شروع به فحاشی و توهین به امام جمعه کرد. او نیز بلافاصله دربار را ترک کرد. شاه دوباره با فرستادن کامران میرزا،سعد الدوله و فرمانفرما امام جمعه خویی را به دربار بازگرداند. در نهایت محمد علی شاه این تلگراف را برای تبریز فرستاد :
حاضرین تلگرافخانه ـ تلگراف شما را در خصوص عبور قشون روس از سرحد ملاحظه کردم این اندازه تزلزل و اضطراب وقتی جا دارد که ما از خیال آسودگی شماها غافل باشیم چگونه میشود که کارهای بزرگی را کوچک شمرده و مهم ندانیم تمام بهانه آنها ورود آذوقه بشهر و حفظ تبعه خودشان بود حالا که جنگ را متارکه نموده و ورود آذوقه را بشهر تاکید کردیم دیگر رفع اعتراض آنها شده و جلوگیری خیالات آنان را البته با تمام قوا مصمم هستیم. خوبست شما هم با آقای نایبالسلطنه امروز قرار ورود نایبالحکومه شاهزاده عینالدوله و ترتیبات لازمه آسایش مردم را بطوری که وهن دولت نباشد عاقلانه بدهید که بتوانیم تا به شور و صلاح شما و عینالدوله برای آتیه مملکت فکر صحیحی بکنیم و سد طرق اغراض بشود و بهمین وسایل بتوانیم بگوییم که امر تبریز بخوشی گذشته خارجی متقاعد شود بحواس جمع با شور و صوابدید شماها به ترتیب امورات شروع شود. این تلگراف تاثیر عمیقی بر اعضای انجمن گذاشت.
همزمان شاه تلگراف دیگری برای عین الدوله فرستاد و گفت: تبریز و آذربایجان خانه من هستند و نمی توانم گرسنگی و استیصال آن را تحمل کنم. به محض وصول تلگراف جنگ را پایان دهید و راه آذوقه را باز کنید. در حالی که گفتگوی تلگرافی بین شاه و انجمن تبریز ادامه داشت ارتش روسیه از پل جلفا عبور کرد. سه گردان سرباز پیاده، 4 گردان سواره نظام قزاق،2 گردان توپخانه، و یک دسته از افسران مهندسی نیروهای روس عازم به تبریز را تشکیل می دادند. انجمن تبریز به سرعت این خبر فاجعه بار را برای تهران تلگراف کرد. از صبح روز 6 اردیبهشت راه باسمنج باز شد و 25 خروار آرد(7.5 تن) وارد شهر شد. در ساعات آغازین همان روز هم نامه هایی از 2 کنسول گری روسیه و انگلستان به انجمن رسید . دو کشور مدعی بودند به دلیل تعلل شاه در تامین آذوقه مردم و اتباع خارجی ارتش روسیه برای نظارت بر این امر به زودی وارد تبریز می شود. با وجود آنکه شاه به فرماند هان برای توقف جنگ و رساندن آذوقه دستور اکید داده بود افرادی مانند رحیم خان همچنان حاضر به پذیرش آن نبودند و در تلگرافی به او گفتند شهر از گرسنگی در حال سقوط است و باز کردن راه آذوقه به ضرر دولت خواهد بود. اما شاه دوباره بر رفع محاصره تاکید کرد.تا روز 9 اردیبهشت ارتش روسیه به بیرون تبریز رسید و آن سوی پل آجی چادر زد. نیروهای صمدخان هم با عقب نشینی از قراملک راه را برای روسها باز کردند. ستارخان و باقرخان دستورات سفت و سختی برای عدم مقابله با نیروهای روس و دولتی صادر کرده بودند. دولت روسیه بلافاصله از شرایط آشفته ایران استفاده کرد و علاوه بر آذربایجان در خراسان و استرآباد هم نیرو پیاده کرد و کشتی های جنگی روسیه هم در بندر انزلی به حالت آماده باش در آمدند.
تغییرات سیاسی در تهران
در 12 اردیبهشت شاه مشیر السلطنه را از نخست وزیری برکنار کرد. به طور موقت اداره امور به کامران میرزا سپرده شد و قرار بود ناصرالملک با بازگشت از لندن دوباره به عنوان نخست وزیر اداره امور را به دست بگیرد. همچنین محمد علی شاه در 15 اردیبهشت طی فرمانی اعلام کرد مشروطه ایران بر روی همان 158 اصل قانون اساسی برقرار است و برای همه شورشیان عفو عمومی صادر و اجازه بازگشت تبعیدی ها را به ایران داد.
افزایش دامنه شورش گیلان
گیلان یکی از کانون های بحران برای دولت استبداد بود. پیروزی قیام گیلان باعث وحشت شدید محمد علی شاه شد و مدام منتظر حمله مشروطه خواهان گیلانی به تهران بود. با این حال سپهدار تنکابنی علاقه چندانی به گسترش دامنه قیام گیلان نداشت. اما به سرعت تعداد مبارزان ارمنی،گرجی،قفقازی و تالشی در رشت و سایر شهرها در حال افزایش بود وفرماندهانی مثل معزالسلطان و یپرم خان به دنبال گسترش قیام به بقیه مناطق و در نهایت تهران بودند. در 28 فروردین یپرم خان و افرادش به منطقه منجیل حمله و آنجا را تصرف کردند. در 15 اردیبهشت در عمارت عالی قاپوی قزوین جشنی به مناسبت تولد شاه و صدور فرمان عفو برگزار شد. در حالی که نیروهای دولتی در حال برگزاری جشن بودند یپرم خان و افرادش از دروازه شاهزاده حسین در جنوب قزوین وارد شهر شدند. با پیوستن مشروطه خواهان قزوینی به آنها نیروهای دولتی به سرعت شکست خورده و عمارت عالی قاپو به تصرف در آمد. قزوین به همراه 4 توپ و تعداد زیادی اسلحه به دست مبارزان گیلانی افتاد. در 19 اردیبهشت شاه برای سپهدار تلگرافی فرستاد و خبر از بازگشت مشروطه و برگزاری انتخابات داد. سپهدار که چندان مایل به ادامه پیشروی به سمت تهران نبود به واسطه همین تلگراف در قزوین مدتی توقف کرد. اما معز السلطان و یپرم خان دستور را نپذیرفتند. در این شرایط روسها هم بیکار نبودند و مخفیانه با سپهدار وارد مذاکره شدند و از او خواستند مشروطه خواهان را خلع سلاح کند. همچنین روسها به دنبال جمع کردن خانواده کشته شدگان سربازان و نیروهای دولتی به دست مشروطه خواهان برای ایجاد یک گروه مخالف برضد مشروطه هم بودند. بعد از تصرف قزوین در رشت یک کمیسیون به نام جنگ تشکیل شد.این کمیسیون قرار بود نقشه های آینده مشروطه خواهان برای آغاز قیام در مناطق مختلف را طرح و تصویب کند. در این کمیسیون معزالسلطان از گیلان،آقا سید علی مرتضوی از تبریز،یپرم خان نماینده ارامنه،پانوف آزادی خواه روس،ویلکوف نماینده گرجیان و احمد صادقوف نماینده قفقازی ها حضور داشتند. پانوف از کمیسیون درخواست مقداری پول و تعدادی مبارز برای آغاز شورش در بندر گزو استرآباد را کرد. این پیشنهاد رد شد و پانوف هم که فرد بسیار رکی بود شروع به انتقاد های شدید از مشروطه خواهان و کمیته ستار کرد. کار به بحث و جدل کشید و برخی اعضا تقاضای اخراج او را از گیلان مطرح کردند.
در نهایت با پادرمیانی افرادی مثل امین رسول زاده و صادقوف پانوف با 500 تومان پول و تعدادی از مشروطه خواهان راهی بندر انزلی شده تا از آنجا راهی بندر گزو استرآباد شوند.
اوضاع آشفته تبریز
با صدور فرمان عفو شاه و پایان محاصره لشکرهای دولتی یک به یک در حال بازگشت از آذربایجان بودند. مردم شهر حاضر به پذیرش عین الدوله به عنوان حاکم نشدند و او نیز مجبور به بازگشت به تهران شد تا اداره کارها همچنان به عهده اجلال الملک باقی بماند. در بین آزادی خواهان هم اختلافات شدیدی وجود داشت. افرادی مثل تقی زاده و مساوات از پادرمیانی دو کشور روسیه و انگلیس استقبال کرده و قصد ادامه مذاکره وسازش با شاه را داشتند. کنسول های دو کشور هم سعی داشتند علمای نجف و سایر آزادی خواهان را برای مذاکره با شاه راضی کنند.در این بین ارتش روسیه که ظاهرا برای کمک رسانی و نظارت بر آذوقه رسانی در بیرون شهر اردو زده بود شروع به آزار و اذیت مردم تبریز کرد. ابتدا 170 سرباز وارد شده شدند و در خانه بصیر السلطنه در نزدیکی انجمن مستقر شدند. 19 اردیبهشت روسها به بهانه زخمی شدن یکی از سربازان خود از روی پشت بام ها شروع به شلیک به سمت مردم کردند. ژنرال استارسکی هم به انجمن برای پرداخت غرامت 10 هزار تومانی 48 ساعت فرصت داد. انجمن در نهایت سه هزار تومان بیشتر نتوانست تهیه کند. در 23 همان ماه انجمن و اجلال الملک از مجاهدان درخواست کردند سلاح های خود را به ارگ تحویل دهند. . در ظهر همان روز سربازان روسی ناگهان به خیابان ها ریخته و هر کسی که تفنگ یا تپانچه ایی به همراه داشت علاوه بر خلع سلاح غارت کردند و کتک زدند. بعد از این خلع سلاح شروع به تخریب سنگرهای مشروطه خواهان با دینامیت کردند که باعث ویرانی خانه های مردم هم شد. دو روز بعد روسها یک توپ را در نانوایی جلوی خانه باقرخان و دو توپ دیگر را در جلوی خانه او مستقر کردند و سپس شروع به بریدن سیم های تلگراف شهر کردند. بعد از از بین بردن سیم های تلگراف سربازان روس شروع به سیم کشی از مقر لشکر خود در بیرون از شهر تا کنسولگری روسیه در داخل شهر کردند.
در جریان این سیم کشی به پشت بام خانه ها رفته وباعث آزار و اذیت مردم شهر شدند. انجمن به حضور سربازان در شهر و اقدامات آنها اعتراض کرد اما فایده ای نداشت. تعداد سربازان داخل شهر به سرعت به 200 نفر افزایش یافت. همزمان افسران بخش مهندسی هم شروع به نقشه برداری دقیق از تبریز کردند. مجاهدان به دستور سردار و سالار هیچ واکنشی نشان ندادند. چرا که به خوبی می دانستند روسها به دنبال بهانه ای برای آغاز جنگ وقتل عام مردم شهر هستند. انجمن یک روزنامه 18 صفحه ای با شرح دقیق اذیت ها و جنایات روسها در شهر تهیه کرد. در 8 خرداد سربازان روس حاج شیخ اصغر لیلاوایی یکی از معروف ترین مبارزان و مشروطه خواهان شهر را دستگیر کردند. دستگیری شیخ اصغر باعث عصبانیت شدید مردم شهر شد. روسها او را به سرعت به لشکر خود فرستاده و با یک گاری نظامی به قفقاز تبعید کردند. همچنین یوسف هکماوارایی هم به همراه برادر و چند نفر از دوستانش دستگیر شدند . خانه یوسف هکماوایی با دینامیت تخریب شد و او نیز به لشکرگاه روسها برده شد.
ادامه دارد
نویسنده:زهرا صادقیان
منابع
تاریخ مشروطه نوشته احمد کسروی
تاریخ 18 ساله آذربایجان نوشته احمد کسروی
تاریخ مشروطیت نوشته مهدی ملک زاده
انقلاب مشروطیت ایران نوشته ادوارد براون
تاریخ بیداری ایرانیان نوشته ناظم الاسلام کرمانی