عملیات استرلا
میناگلرو
بر اساس ماجرای یکی از مهیج ترین عملیاتهای تیقرن بنام عملیات استرلا
#دامی_برای_بیوه_سیاه
جنگ ۶ روزه سال ۱۹۷۲ برای اسراییل مانند شمشیر دولبه ای می مانست که یکطرف ان به کام این کشور و مملو از فتوحات بود بطوریکه در طول مدت کمی وسعت اسراییل بیش از دو برابر گردید و سوای از آن غنائم گسترده و اعتماد بنفس بالایی برای اسراییل بهمراه داشت ولی این طرف خوب ماجرا بود
ولی انسوی ماجرا محکومیت گسترده بین المللی انزوای بی سابقه و از بین رفتن وجهه بین المللی صهیونیست ها بود بطوریکه حتی متحدان نزدیکی مانند بریتانیا و فرانسه این کشور را طرد و تحریم نمودند و اسراییل در موقعیت بسیار بدی قرار گرفته یود
نوامبر ۱۹۷۲ تل آویو-اسراییل
گلدا مایر نخست وزیر اسراییل خود را آماده بازدید از واتیکان میکرد
در واقع پس از درخواست ملاقات و پیگیری مصرانه وی واتیکان موافقت نمود که این مادر بزرگ مکار و هزار نیرنگ را بپذیرد
به این ترتیب در ماه نوامبر ،پس از اینکه پیام واتیکان دایر بر موافقت با این درخواست دریافت شد،مایر از کارکنانش خواست ترتیب مسافرت را بدهند. با این وجود وی به آنها گفت :《دلم نمیخواهد به کاتوسا بروم 》. کاتوسا اصطلاحی است عمومی در اسرائیل برای اشاره به قلعه ای در ایتالیا بکار میرود که در آن هنری چهارم از امپراطوری روم در سال ۱۰۷۷میلاد خود را حقیر کرد و به عنوان یک بنده گناهکار ساده در مقابل پاپ گریگور هفتم ظاهر شد. از آنجا که وی قبل از بخشوده شدن گناهان سه روزه در خارج از قلعه منتظر ماند ،دیدار وی از پاپ به مظهر اطلاعات و فرودستی تبدیل شده است. تصمیم بر این شد که مایر ابتدا در ۱۳ و ۱۴ ژانویه برای شرکت در یک کنفرانس غیر رسمی بین الملل سوسیالیست_ که رییس جمهور فرانسه ژرژیمپیدو آنرا قویاً انتقاد میکرد_به پاریس برود ،و سپس در ۱۵ ژانویه برای اقامت یک روزه به واتیکان برسد و قبل از برگشتن به اسرائیل نیز دو روزه با 《فلیکس هوفت بونی 》رئیس جمهور ساحل عاج به سر ببرد. یک هفته پس از درخواست او ،دیدار با پاپ ترتیب داده شد اما آن را اعلام نکردند.
از آنجا که حدود ۳ درصد از جمعیت اسرائیل یعنی حدود یکصد هزار نفر از اعراب مسیحی هستند ،سازمان آزادیبخش فلسطین با مجامع درونی واتیکان ارتباطات خوبی دارد و منابعی که با مسائل و گفت و شنودهای محرمانهءآن مرتبط هستند به این سازمان اطلاعات میرسانند. ابویوسف از همین طریق به سرعت از خبر ملاقات پاپ و گلدامایر مطلع شد. او فورا پیامی به علی حسن سلامه در آلمان شرقی فرستاد با این مضمون که :《میتوانیم به سراغ کسی برویم که اروپا را به خون ما رنگین ساخته است. 》 (این پیام و بسیتری از اطلاعاتی که در این بخش وجود دارد ،تا زمانی که در جنگ ۱۹۸۲ لبنان کوهی از مدارک سازمان آزادیبخش فلسطین به دست اسرائیل نیفتاد برای ما آشکار نبود.)
اینکه قرار بود گلدامایر را چگونه و در چه زمانی بکشند به عهدهء شاهزادهء
سرخ گذاشته شده بود ،اما تصمیم آن قطعی بود و وی نیز مصمم بود آن را به انجام برساند. سوای این واقعیت که مایر بارزترین دشمن آنان بود، یوسف حمله به او را فرصتی استثنایی می دانست که طی آن میتوانست به دنیا نشان دهد سپتامبر سیاه هنوز هم به طور بالقوه یک نیروی موثر است که باید روی آن حساب کرد.گلدا مایر که زنی بسیار زیرک و مکار بود مصر بود از فرصت پیش آمده نهایت بهره را برای بهبود وضعیت بین المللی اسراییل بنماید در واقع وی از مدتها اولویت اول خود را تلاش گسترده برای زدودن غبار از چهره مخدوش اسراییل قرار داده بود وبازدید از واتیکان فرصتی درخشان بخساب می آمد
گلدا مایر قصد داشت از این مسافرت حداکثر بهره را ببرد بنابراین از اطرافیانش خواست برنامه را طوری تنظیم نمایند که بجای رفتن به کاستا و اقامت بلند مدت در واتیکان بتواند به دیگر کشورهای اروپایی نیز سفر کنند تا بدین وسیله روابط اسراییل با این کشورها را نیز ترمیم کنند
از طرفی ژرژ پمپیدو رئیس جمهوری فرانسه بشدت از منتقدان اسراییل بود و پس از جنگ ۱۹۶۷ روابط اسراییل با فرانسه بشدت مخدوش شدع بود و در همان ایام پمپیدو میزبان اجلاسی غیر رسمی سوسیالیست ها بود و مایر قصد داشت از این فرصت برای ترمیم روابط با این کشور پرقدرت و متنفذغربی استفاده کند
از طرفی مایر در بین فلسطینی ها به بیوه سیاه معروف بود و دستور بسیاری از ترورها و قتل عام های بزرگ را صادر نموده بود برای باز شدن و درک بهتر نفرت اعراب از مایر فلش بکی به عقب میزنیم……
خاورمیانه -سال ۱۹۷۱
در ۲۸ نوامبر چهار نفر مسلح “وصفی تل “نخست وزیر دولت اردن را در حالی که به هتل شرایتون قاهره وارد میشد به قتل رساندند.
تل که از اعراب طرفدار غرب به شمار میرفت ،با اسرائیلی ها وارد گفتگو شده بود ونقش بسیار مهمی در نزدیک شدن اردن و اسراییل بحساب می آمد ، از این رو نخستین هدف گروه فلسطینی موسوم به “سپتامبر سیاه” محسوب میشد
سپتامبر سیاه یک گروه بسیار خشن بود که از گروهی از فلسطینی ها ی بسیار تندرو تشکیل شده بود نام این گروه به یاد بود سرکوب چریک های فلسطینی توسط ارتش ملک حسین در ماه سپتامبر کشته بودند انتخاب شده بود
فدائیان این گروه که بسیارکارکشته و آموزش دیده بودند در اجرای تصمیم خود به قتل افراد بسیار سریع عمل میکردندو در ان سالها اعمال بسیار زیادی را انجام دادند ،کمی پس از کشتن وصفی تل پنج نفر اردنی دیگر را که مقیم آلمان غربی بودند ب اتهام جاسوسی برای اسرائیل کشتند .
آنها تلاش کردند سفیر اردن در لندن را نیز بکشند ،و مقداری مواد منفجره در یک کارخانه واقع در هامبورگ که وسایل الکترونیک برای فروش به اسرائیل تولید میکرد قرار دادند.
همچنین بمبی در یک پالایشگاه نفت در شهر تریست کار گذاشتند با این ادعا ک پالایشگاه مزبور برای کارخانه های طرفدار اسرائیل در آلمان و اتریش نفت تصفیه میکنند…..
مدتی بعد از ترور وصفی تل در اردن و انفجار های تروریستی در اروپا که همگی را منسوب به گروه سپتامبر سیاه میدانستند این گروه به یکی از اهداف خود که بدست آوردن شهرت بود رسیده و آوازه ان بین المللی شده بود
متاسفانه گروه سپتامبر سیاه در عملیاتهای خود از خشونتی بسیار عریان بهره گرفته و سعی مینمودند که اهداف خود را با بیشترین جار و جنجال و سر وصدا به پیش ببرند
یکی از دلایل اینکه چنین گروههایی بدنبال شهرت بودند این بود که کشورهای عرب قدرتمند از نظر نظامی و دیگر کشورهای عرب ثروتمند رفته ، رفته به این نتیجه رسیدند که یارای ایستادگی مستقیم و رویارویی با اسراییل را ندارند و بخاطر اینکه در مقابل افکار عمومی پاسخگو نباشند با حمایت مالی و نظامی از گروههای فلسطینی در ظاهر خود را وفادار به آرمان فلسطین نشان میدادند در این بین گروههای فلسطینی نیز برای بهره مند شدن از منابع مالی سرشاری که بعنوان کمک به ارمان فلسطین پرداخت میشد سعی میکردند برای خود وجهه ای بین المللی دست و پاکنند و هر چه که عملیاتهای انها بیشتر سر و صدا و اوازه انها فراگیرتر میشد میزان جذب این منابع نیز بیشتر میشد و در واقع هیچکدام از این به اصطلاح مجاهدین دغدغه اشان ملت مظلوم فلسطین نبود و این را میشد در انتخاب اهدافشان دید
در واقع ایشان اهداف خود را طوری انتخاب میکردند که بیشترین هیاهو را براه بیندازد و اغلی اهداف ایشان هیچ ارزش نظامی و دست اورد استراتژیکی نداشت و علاوه بر این هیچ ملاحظه ای در کار این گروههای و عواقبی که عملیات انها میتوانست برای ملت مظلوم فلسطین داشته باشد نبود و در واقع فقط منافع مالی خود را دنبال میکردند به همین دلیل اغلب اعمالی مثل ربودن هواپیماهای مسافربری یا بمب گذاری در مناطق مسکونی را انجام میدادند که جز سر وصدای رسانه ای هیچ ارزش دیگری نداشت و متعاقب ان اسراییل انتقام حماقت این گروهها را به شدید ترین وجه ممکن از ملت عادی فلسطین میگرفت و اعمال انها جز افزودن بر الام و دردهای شهروند ان فلسطینی و پر نمودن جیب افراد این گروههای به ظاهر جهادی هیچ دستاورد دیگری نداشت
در هشتم ماه مه نیز تیمی متشکل از دو مرد و دو زن یک هواپیمای جت خطوط هوایی سابنارا با ۹۰ مسافر و ۱۰ خدمه در فرودگاه “لود”اسرائیل به گروگان گرفتند تا اسرائیل را وادار کنند ۱۱۷ مجاهد اسیر در اسرائیل را آزاد کند.
روز بعد کماندوهای اسرائیلی دو نفر از گروگان گیرندگان (مردها)را هدف قرار دادند و کشتند و چیریکهای زن نیز به زندان ابد محکوم گردیدند.
در سی ام ماه مه سه نفر از عناصر افراطی ژاپنی که از فدائیان دستمزد گرفته بودند در فرودگاه لود با مسلسل آتش گشودند و ۲۶ جهانگرد را کشته و ۸۵ نفر را زخمی کردند .
آنگاه در پنجم سپتامبر ۱۹۷۲ در روزاهای اوج بیستمین دوره از بازی های المپیک در مونیخ ،یک گروه از اعضای سپتامبر سیاه به اقامتگاه اسرائیلی ها در دهکده المپیک یورش برد و ۱۱ نفر از ورزشکاران و مربیان را کشت .
درگیری متعاقب این حمله بین چیریکها و پلیس آلمان ،به طور زنده از تلویزیونهای جهان پخش شد .اعضای گروه حمله کننده از قبل در آلمان تدارکاتی دیده و یک هفته قبل از شروع بازی های المپیک تعداد زیادی از اعضای گروه بتدریج و جدا از یکدیگر به مونیخ آمده و همراه خود زرادخانه ای از مسلسل های کلاشینکف ،اسلحه و نارنجک دستی آورده بودند. ( دوستان ماجرای کامل فاجعه المپیک مونیخ در کانال موجود و قبلا منتشر شده )
سه روز بعد،اسرئیل نسبت به این تهاجم واکنش نشان داد و ۷۵ هواپیمای بمب افکن خود را برای بمباران آنچه که پایگاه های چریکها در سوریه و لبنان توصیف میکرد به هوا فرستاد.این تهاجم که سنگین ترین حمله هوایی اسرائیل از جنگ ۱۹۶۷ به این سو به حساب می آمد ۶۶ نفر کشته و تعداد زیادی زخمی بجا گذاشت .
هواپیماهای اسرائیلی حتی توانستند سه هواپیمای سوری را برفراز ارتفاعات جولان سرنگون کنند،و سوریه نیز دو هواپیمای اسرائیلی را ساقط کرد.
گروه هایی از نیروهای اسرائیلی نیز به لبنان فرستاده شدند تا با فلسطینی ها که در جاده های اسرائیل مین گذاری میکردند مبارزه کنند.ارتش سوریه نیز در مرزها شدیداً تقویت شد تا در صورتی ک مخاصمات به جنگ تمام عیار تبدیل شد آماده باشد .
درست بعد از واقعه مونیخ ،گلدامایر نخست وزیر اسرائیل دستور عملیات تلافی جویانه و خونینی را صادر کرد. این مادر بزرگ ۷۰ ساله در مجلس سوگواری مرگ قربانیان المپیک مونیخ در مقابل همه قول داد جنگ انتقام جویانه ای《با جدیت ،مهارت و بی پروایی خواهد جنگید در همه جبهه ها آغازخواهد شد .
معنی حرف وی این بود ک موساد در جریان درگیر خواهد شد و یا آنطور ک خودشان میگویند《هیچ کس را از دست توانمند اسرائیل گریزی نیست 》مایر فرمان اعدام ۳۵ نفر از اعضا شناخته شده ی سپتامبر سیاه ،و از جمله رهبر آنها محمد یوسف نجار را ک در بیروت به سر میبرد صادر کرد .
وی ک او را ب عنوان ابویوسف میشناختند افسر ارشد اطلاعاتی سابق گروه عرفات _الفتح_بود. این گروه همچنین علی حسین سلامه را در برمیگرفت ک آدم بی رحمی بود و موساد او را (شاهزاده سرخ) می نامید .
وی عملیات قطع عام مونیخ را هدایت کرده بود و در آن هنگام درآلمان شرقی به سر می برد.فرجام او به سال ۱۹۷۹به انفجار اتومبیلش در بیروت انجامید.پس از دستور گلدا مایر ضربات مهلک و کوبنده ای بر پیکره سازمان سپتامبر سیاه وارد شد
ازانجا که گلدامایر به موساد دستور داده بودقاتلین گروه سپتامبر سیاه را بیابد و نابود سازد ،خودش به هدف شماره یک تروریستها تبدیل شد .این امر برای موساد به معنی آن بود که گروه قاتلین بخش متسادا _جوخه (کیدان)_را به راه .……
همانگونه که گفتیم پس از فاجعه مونیخ و عملیات سپتامبر سیاه موساد این اقدام سازمان سپتامبر سیاه را اعلان جنگی بخود تلقی و بدستور گلدا مایر نخست وزیر اسراییل اقدام به تشکیل جوخه های موسوم به کیدان که توسط بخش مبارزه با تروریست در سازمان موساد یعنی متسادا تشکیل شده بود نمود و هدف این جوخه ها مجازات رهبران و اعضای گروه سپتامبر سیاه بود که در کشتار مونیخ مداخله داشتند
طبق دستوری که به جوخههای کیدان داده شد انها قربانیان را به شدیدترین و خشن ترین وجه ممکن ترور میکردند و شیوه کار این بود که همزمان با ترور دسته گلی با این پیام که ما از حق خود نمیگذریم برای خانواده قربانی ارسال میگردید
نخستین هدف آنها در روزهای بعد از حادثهء مونیخ نمایندهء سازمان آزادیبخش فلسطین در رم بود .《عبدلوایل زویتر 》که در آن هنگام ۳۸ سال داشت روز ۱۶ اکتبر ۱۹۷۲ در ساختمان مسکونی اش منتظر آسانسور بود که ۱۲ گلوله از فاصله نزدیک در بدنش خالی کرده اند.
در هشتم دسامبر ،《محمود همشهری》۳۴ ساله،نمایندهء اصلی سازمان آزادیبخش فلسطین در فرانسه گوشی تلفن را که در آپارتمانش زنگ می زد برداشت .
《الو》
《آیا همشهری صحبت میکند ؟》
《بله》
بوم !موساد بمبی در دستگاه تلفن او کار گذاشته بود،و وقتی گوشی را برداشت و خودش را معرفی کرد،دستگاه کنترل از راه دور بمب را بکار انداخت. همشهری به سختی مجروح شد و یک ماه بعد از انفجار در گذشت.
در اواخر ژانویه ۱۹۷۳،حسین البشیر ۳۴ ساله که به عنوان رئیس شرکت پالمیرا و با یک گذرنامهء سوری مسافرت میکرد.در اتاقش که در طبقه ی دوم هتل المپیک نیکوزیا قرار داشت به بستر رفت.کمی بعد انفجاری ، او و اتاق هتل را به هوا فرستاد. وی نمایندهء سازمان آزادیبخش فلسطین در قبرس بود. قاتل منتظر شده بود تا چراغ اتاقش خاموش شود،و سپس با دستگاه کنترل از راه دور بمبی را که زیر تختخوابش گذاشته شده بود منفجر کرد.
عرفات در مراسم تجلیل از همرزم کشته شده اش قسم خورد که خودش انتقام خواهد گرفت،《اما نه در قبرس،نه در اسرائیل و نه در سرزمین های اشغالی 》این نشانهء روشنی بود از اینکه وی جنگ تروریستی را در ابعاد بین المللی آغاز خواهد کرد. در مجموع ،موساد در جنگ انتقام جویانه ای که گلدامایر براه انداخت یک دوجین از اعضا ی گروه سپتامبر سیاه را به قتل رساند. موساد برای ترس بیشتر حکم اعدام کسانی را که هنوز زنده بودند در روزنامه محلی عربی زبان به صورت آگهی چاپ کرد
دیگران نامه های بدون امضایی دریافت میکردند که در آنها اطلاعات زندگی شخصی شان و از جمله فعالیتهای جنسی شان درج شده بود و به آنها توصیه می شد شهر را ترک کنند. علاوه بر آن بسیاری از اعراب ساکن در اروپا و خاورمیانه هنگامی که بسته های پستی فرستاده شده توسط موساد را می گشودند در اثر انفجار بمب زخمی شدند. هرچه موساد میتوانست روشهای دیگری نیز بکار ببرد ،ولی مخصوصاً به این اقدام دست میزد تا اطرافیان بیگناه شخش نیز در جنگ انتقام جویانهءآن زخمی شوند.
در مقابل سازمان آزادیبخش فلسطین نیز به پست کردن بسته های انفجاری پرداخت. بسته هایی که از آمستردام پست شده بود و منفجر می شد،به دست مقامات اسرائیلی و یا چهره های شاخص یهودی در سرتا سر جهان می رسید. در نوزدهم سپتامبر۳ ۱۹۷ث هنگامی که 《آمی شاشوری》مشاور کشاورزی سفارت اسرائیل در لندن یکی از بسته ها را گشود کشته شد.
امادر واقع تعداد زیادی از حملات نیز به وسیله افراد موسادبه صورتی وسیع و دروغین منعکس میشد ، عملیاتی که در واقع به آن 《جنجال سفید》میگفتند: وطی ان مطالب و اخبار دروغینی توسط عوامل موساد از ترور ساختگی یهودیان به مطبوعات داده می شد و بیشتر آنها ساختهء دست موساد بود تا افکار عمومی را گیج تر کند. و از طرفی مجوز و توجیهی باشد برای ترورهای خونین عوامل موساد
یک نمونهء کلاسیک این کار در ۲۶ ژانویه ۱۹۷۳ رخ داد و یک بازرگان اسرائیلی به نام 《موشه هانان اایشای(بعداً گفته شد وی یک مامور اطلاعاتی موساد به نام 《باروخ کوهن》۳۷ ساله بوده است ) در یک خیابان شلوغ مادرید به نام 《گرانویا 》توسط عضوی از گروه ارکستر سیاه هدف قرار گرفته و کشته شد.
گفته شد که وی در تعقیب فرد کشته شده بوده ولی در واقع چنین نبود. موساد می خواست مردم چنین فکر کنند.و این بازرگان در وافع بر اثر یک تصادف اتفاقی و غیر عمد کشته شده بود ولی موساد برای بهره برداری سیاسی مرگ او را تروریستی اعلام نمود
مثال دیگر در نوامبر سال ۱۹۷۲ اتفاق افتاد و در آن خضر کائو ۳۶ کشته شد. او را که گفته می شد عامل دو جانبه بوده در هنگام رفتن به خانه اش در پاریس کشتند ،زیرا سپتامبر سیاه عقیده داشت وی در مورد فعالیتهای این گروه به موساد اطلاعات میدهد. اما در واقع چنین نبود ،و توسط موساد دلیل مرگ او در مطبوعات این انگیزه اعلام شد
تمامی این برخوردها سبب شد که گروه سپتامبر سیاه بشدت کینه گلدا مایر برداشته و بدنبال فرصتی بود که بتواند زهر خود را به این مادر بزرگ هزار چهره خالی کند……
آغاز عملیات استرلا
انگلستان – لندن – نوامبر ۱۹۷۲
در اواخر نوامبر ۱۹۷۲ ماموران سازمان موساد مستقر در سفارت اسراییل در لندن تلفن غیر منتظره ای در یافت کرد صاحب تماس که بسیار مضطرب و دستپاچه بود و از شدت اضطراب صدایش میلرزید خود را اکبر معرفی نمود و کد شناسایی از خود به ماموران اعلام نمود و گفت هر چه سریعتر و بصورت ضرب الاجل باید با یکی از مسولان سازمان اطلاعاتی اسراییل ملاقاتی حضوری نماید
بسرعت با ارسال کد شناسایی نامبرده هویت وی را مشخص نمودند، وی دانشجویی فلسطینی بود که معمولا برای موساد مخبری مینمود و به موساد اطلاعات می فروخت البته وی عامل بسیار مهمی بحساب نمی آمد و اطلاعات وی نیز چندان حساس و خیلی مهم نبودند ، مسئله اینجا بود که مدتهای مدیدی بود خبری از وی نبود و حال در پی یک تماس اسرار آمیز وی خواستار ملاقات با افراد رده بالای موساد را داشت !!! اگر چه برای موساد اکبر یک عامل درجه پایین و یک مخبر پیش پا افتاده بود ولی به هر حال وی کسی بود که با سازمان آزادیبخش فلسطین ارتباطاتی داشت و موساد نیز سازمانی نبود که از کوچکترین و پیش پا افتاده ترین موضوعات براحتی عبور کند
از آنجا که وی مدتها پیش فعالیتی نکرده بود ، و از طرفی مامور پیش پا افتاده ای بود تا بحال هیچ یک از ماموران اطلاعاتی موساد با او تماس مستقیم نداشته و ملاقات با وی باید پیشتر هماهنگ میشد که منجر به دامی برای ماموران نباشد و اگرچه وی را بخوبی میشناختند اما باید شماره تلفنی میداد تا به تماس او جواب گفته شود.
اکبر برای معرفی کامل هویت خود پیامی مخابره نمود پیام مربوط به او چیزی شبیه به این بود《 به روبرت بگو اسحاق زنگ زده بود 》،پیام اکبر فوراً توسط افسر کشیک موساد به کامپیوتر داده شد و به این ترتیب فوراً مشخص شد که هر چند اکبر در واقع برای درس خواندن و به امید گریختن از دردسر بازی اطلاعاتی به انگلستان آمده ، ولی سابقاً یک 《عامل سیاه 》(عرب) بوده است.
پرونده اش نشان می داد که آخرین ارتباط با وی در کجا گرفته شده است. همچنین تصویر بزرگی از او به دست آمد. همراه تصویر چند عکس کوچکتر نیز از نیم رخ او و تصویرش در زمانی که ریش داشت به چشم میخورد
تدارک دامی برای بیوه سیاه
موساد در ارتباط مامورانش با اعراب فلسطینی بسیار وسواس داشته و خصوصا در گرفتن ارتباط با افراد سازمان آزادیبخش فلسطین ، سوای اینکه این افراد چقدر در این سازمان دارای اهمیت باشند و تا چه درجه ای به این سازمان نزدیک باشند ، همیشه اقدامان تامینی فوق العاده انجام میداد.
بنابر خواست اکبر ترتیب ملاقات وی با یکی از ماموران ارشد موساد داده شد و البته اقدامات تعقیب و مراقبتی بسیار شدیدی قبل از ملاقات اکبر و مامور اطلاعاتی به عمل آمد. بعد از اینکه معلوم شد وی به موساد همچنان وفادار است ،گفت که مدتهاست که با سازمان آزادیبخش رابطه ای نداشته و دیگر تقریبا درگیر زندگی عادی خود شده بود تا اینکه اخیر ناگهان رابط وی با سازمان آزادیبخش فلسطین به او دستور داده است برای ملاقاتی به پاریس برود.
اکبر عقیده داشت که باید عملیات بسیار مهم و وسیعی در کار باشد که آدم کم اهمیتی مثل وی را نیز به پاریس خوانده اند،اما در آن هنگام فقط از وی خواسته بودند به سرعت به پاریس برود و چیزی بیشتری به او نگفته بودند و اطلاعات بیشتری نداشت.
او پول میخواست، هیجان زده و تحت فشار بود ،
در واقع بعد از مدتی زندگی بی دغدغه و آرام اکبر نمی خواست دوباره در این بازی درگیر شود و وارد استرس تعقیب و گریز و ریسک مرگ شود ، ولی راه گریزی هم نداشت و چاره دیگری برایش باقی نمانده بود ، زیرا سازمان آزادیبخش فلسطین می دانست وی در کجا به سر میبرد.
مامور اطلاعاتی به او پول داد و شماره تلفنی در پاریس را نیز در اختیارش گذاشت که از انجا با ماموران موساد در پاریس در تماس باشد
از آنجا که تامین تیم های عملیاتی سازمان آزادیبخش فلسطین از کشور های عربی به ویژه در هنگام تنگی وقت مشکل است و احتمال دارد این تیم ها به علت آشنا نبودن به رسوم زندگی اروپایی به آسانی خود را لو دهند، سازمان آزادیبخش فلسطین برای انجام کارهایش از دانشجویان و کارگرانی استفاده میکرد که از مدتها پیش در اروپا بوده اند ،و می توانند بدون برانگیختن شک و بدون نیاز به پوشش به هر جایی مسافرت کنند.
به همین دلیل اغلب از خدمات گروههای انقلابی اروپایی نیز استفاده می کرد گروههایی تندرو و افراطی اروپایی
اما با این حال سازمان آزادیبخش فلسطین روی این گروه ها آن قدر ها هم حساب نمیکرد
سازمان آزادیبخش برای انجام عملیاتهای خود بصورت نوبتی از اتباع فلسطینی ساکن اروپا که با این سازمان در ارتباط بودند استفاده میکرد و اکنون نوبت اکبر بود و وی برای انجام ملاقاتی با سایر افراد سازمان در یک ایستگاه مترو،به پاریس پرواز کرد.
قرار بود ماموران و مراقبین موساد از ایستگاه پاریس اکبر را تا رسیدنش به سر قرار دنبال کنند ، اما به دلیل افتادن در ترافیک و در ازدحام اکبر را گم کردن و هنگامی که به محل دیدار وارد شدند اکبر و دوستانش از آنجا رفته بودند
شاید اگر ماموران موساد دقایقی زودتر توانسته بودند به آنجا برسند و از حاضرین عکس بگیرند، امکان داشت که توطئه پیچیده ای را که سپتامبر سیاه برای ترور گلدامایر طرح کرده بود کشف کنند.
از طرفی اکبر بشدت تحت نظر هم قطارانش بود و ارتباط مجدد او با موساد بسیار دشوار بود ولی در یک فرصت کوتاه که هم اطاقی وی در دستشویی بود او موفق شد تماس کوتاهی با موساد بگیرد. او گفت برنامهء یک ملاقات توجیهی دیگر گذاشته شده است و احتمالا عملیات ترور در پیش است و اطلاع بیشتری نداشت
مامور موساد پرسید《هدف؟》و اکبر جواب داد :《یکی از مامورین رده بالای خودتان، و در این حین صدای کس دیگری در اطاق اکبر آمد و بلافاصله اکبر گوشی را قطع کرد》و گوشی رو گذاشت.
همه آشفته شدند. خبر به همهء ایستگاهها و مراکز اسرائیلی در تمام جهان رسید که سازمان آزادیبخش فلسطین در حال آماده شدن برای وارد کردن ضربه ای به یک هدف اسرائیلی است. همه به این فکر افتادند که این هدف چه کسی است. در آن هنگام به خاطر اینکه دوماه به مسافرت گلدامایر مانده بود کسی به فکر وی نیفتاد.
روز بعد اکبر دوباره تلفن کرد و گفت آن روز عصر به رم پرواز خواهد کرد. گفت پول لازم دارد و با باید افراد موساد را ببیند ،اما وقت چندانی ندارد زیرا باید به فرودگاه برود. او در نزدیکی ایستگاه متروی روزولت بود،بنابراین به او دستور دادند با قطار بعدی به نزدیکی قصر کنکورد برود و در مسیر معینی قدم بزند تا از نظر امنیتی بتوان او را کنترل کرد.
ماموران قصد داشتن او را به اتاق یک هتل ببرند،.
برای این کار باید دو اتاق متصل به یکدیگر پیدا کرد و دوربینی کار گذاشت تا جریان جلسهء ملاقات را ضبط کند ،دو نفر مامور مسلح امنیتی نیز باید کنار در بین دو اتاق ححار باشند تا اگر عامل حرکتی علیه مامور اطاعاتی صورت داد مداخله کنند. باید کلید اتاق را نیز از قبل در اختیار مامور اطلاعاتی گذاشت تا در کنار میز کلیددار هتل معطل نشود…..
گلرو, [25.05.18 14:39]
سهل انگاری مبتدیانه ماموران موساد
ازآنجا که اکبر باید با هواپیما عازم رم میشد وقت چندانی نداشت پس بنابراین ماموران موساد برنامه ملاقات با وی در هتل را لغو نموده و هنگامی که در کنار خیابان قدم می زد اور را سوار اتومبیل کردند. او گفت این عملیات هر چه ک هست نیاز به تدارکاتی گسترده دارد و به برخی از مسائل فنی مربوط می شود،و باید مقداری ابزار آلات به داخل ایتالیا قاچاق شود.( در اینجا این موضوع پیش می آید که کوچکترین جزئیات نیز در سازمان های اطلاعاتی حائز اهمیت میباشد در اینجا این اطلاعات بسیار پیش پا افتاده اکیر دقیقا پازل و کلید اصلی معما بود که با بی دقتی توسط ماموران موساد پیش پا افتاده و موردی عادی تلقی شد در این بخش ماموران موساد پر از اشتباه و سهل انگاری بودند ، البته بعداً معلوم شد این جزء بی اهمیت در اطلاعات اکبر عنصری اساسی در حل معما بوده است.و جالب اینجاست که دومین اشتباه فاحش و بچه گانه را ماموران موساد در فرودگاه انجام میدهند اشتباهی که باعث تاوانی بزرگ برای مخبر عرب انها یعنی اکبر که در اصل کلید حل معما نیز میباشد تمام میشود)
از آنجا که این عملیات اینک به ایستگاه پاریس مربوط بود، تصمیم گرفته شد یک مامور اطلاعاتی برای حفظ تماس با اکبر به رم فرستاده شود.
در آن هنگام دو مامور اطلاعاتی برای دیدار با اکبر و رساندن او به فرودگاه انتخاب شده بودند. یکی از آنها به نام ایتسیک که بعدها در آکادمی موساد در زمرهء بهترین استادان قرار گرفت بود.
اما عملکردش در ان روز واقعا مبتدیانه بود در ان روز وی بارها مرتکب اشتباه شد و برخلاف آموزشها و تئوریهای آموزشی عمل کرد البته او فکر نمیکرد که مثلا چند دقبقه دیرتر از ایستگاه خارج شود چندان مهم باشد ولی همانطور که در ادامه خواهیم دید نادیده گرفتن همین جزئیات کوچک و تخطی از پیش پا افتاده ترین مقررات اطلاعاتی باعث بروز چه فاجعه شده و چقدر درعملکرد سازمانی بزرگی مانند موساد تاثیر گذار میشود
از آنجا که این دو مامور از یک محل برخورد و ملاقات حفاظت شده می آمدند و با اتومبیلی که که پیشتر بدقت کنترل شده بود حرکت می کردند، ایتسیک و رفیقش فکر می کردند که شرایط کاملا عادی هست و مشکل خاصی در پیش ندارند . لذا سعی نکردن خود را درگیر مقرارت دست و پاگیر سازمانی کنند و ترجیح دادند که بیخود خود را به زحمت نیاندازند با این حال مقررات می گویند به خاطر امکان لو رفتن و شناخته شدن یک مامور اطلاعاتی در عملیات دیگر ،وی حق ندارد در اطراف فرودگاه و مکان های مشابه دیگر زیاد معطل شود. همچنین هیچ کس نمیباید تا قبل از مطمئن شدن از اینکه شرایط کاملا عادی میباشد و اشکال هر چند کوچکی در کار نیست است از هویت خود استفاده میکرد.
در ورود به فرودگاه اورلی، یکی از ماموران اطلاعاتی به کافه تریا رفت تا کمی استراحت کند و دیگری اکبر را تا رفتن به قسمت بلیط و تحویل بار همراهی کرد.( در مقررات و آیین نامه در این موارد اینگونه پیش بینی شده که قاعدتا دو مامور به نوبت باید هر کدام قسمتی از راه را در تعقیب اکبر میرفتند تا امکان مشکوک شدن و لو رفتن پایین بیاید در اینجا دو مامور موساد با سهل انگاری و با این پیش فرض که همه چیز ارام و عادی میباشد از مقررات تخطی نموده و یکی از انها جهت استراحت به کافه فرودگاه رفت و دیگری کل مسیر را بدنبال اکبر امد و همین مورد پیش پا افتاده در ادامه میبینیم که به چه قیمتی تمام میشود)
وی آنقدر در کنار او معطل شد تا مطمئن شود وی به پرواز خود می رسد. او تصور کرده بود اکبر تنها فرد فلسطینی است که ب رم می رود و شرایط مشکوکی هم در نظر وی نیامد اما چنین نبود.
آنگونه ک موساد سالها بعد از طریق اسناد به چنگ آورده در جنگ لبنان آگاه شد، یک نفر دیگر که از اعضا سازمان آزادیبخش فلسطین بود در فرودگاه اکبر را تعقیب میکرد و متوجه بیگانه ای که اکبر را در فرودگاه همراهی می کرد شد و سپس وی اشتباه مبتدیانه ماموران موساد را تکرار نکرد و این مورد مشکوک را به تصادفی بودن ربط دهد هشیارانه مامور اطلاعاتی را تعقیب کرد و پیوستن وی را به رفیقش در کافه تریا دید. و اما اشتباه بعدی را نیزماموران موساد انجام دادند تا کلکسیون خطاها و اشتباهات خود را کامل کنند آن دو به طرزی مبتدیانه وباور نکردنی ،در حالی که باید از مدتها پیش فرودگاه را ترک می کردند در کافه فرودگاه نشسته و به خوشگذرانی و نوشیدن مشروبات الکلی پرداختند در صورتیکه در حین انجام وظیفه بهیچوجه مجاز به انجام این کارها نبودند پس از اندکی تحت تاثیر مشروبات الکلی کاملا شروع به حرف زدن به زبان عبری با یکدیگر نموده و انقدر مشروب انها را مست کرده بود که جوان عربی را که در نزدیک انها و انقدر مشکوک و بی پروا انها را کنترل میکرد را ندیدند…..
پس از فاش شدن عجیب و بچگانه هویت ماموران موساد
عضو سازمان آزادیبخش بلافاصله به طرف تلفن رفت و به روسای خود اطلاع داد که اکبر پاک نیست و در واقع با اسراییلی ها همکاری میکند
اشتباه این دو مامور سهل انگار برای اکبر و موساد بسیار گران تمام شد…..
علی حسن سلامه که بیشتر با نام ابوحسن شناخته می شد و موساد او را شاهزادهء سرخ میخواند آدمی بود فوق العاده خودنما و دارای شخصیتی ماجراجو بود که همسر دومش جورجینا ریزاک زیبا ترین دختر لبنان و در سال ۱۹۷۱ ملکهء زیبایی جهان بود. وی همانقدر که با هوش بود بی رحمی به خرج میداد و جریان کشتار مونیخ را رهبری کرده بود متاسفانه وی بشدت وابسته به کشورهای کمونیسم اروپای شرقی بود و با اکثر سازمانهای اطلاعاتی این کشورها مانند سازمان کا گ ب و سازمان اطلاعاتی آلمان شرقی در ارتباط بود و کمکهای مالی و پشتیبانی فوق العاده زیادی از انها دریافت مینمود و بهمین دلیل نیز بیشتر مجری اوامر و دستوراتی بود که از طریق این سازمانها به وی دیکته میشد بهمین خاطر اغلب عملیاتهایی که توسط وی طراحی میشد بیشتر از انکه به نفع ارمان فلسطین باشد در خدمت مقاصد سیاسی سازمانهای اطلاعاتی کشورهای عضو پیمان ورشو بود و متاسفانه فقط مردم زجر دیده فلسطین تاوان عملکرد بعضا خشن و بی برنامه گروه وی را میدادند
پس از اینکه گروه سپتامبر سیاه از طریق رابط های عرب مسیحی خود که در واتیکان خدمت میکردند از ماجرای مسافرت گلدا مایر اطلاع حاصل نمود مناسب ترین شخص را برای از بین بردی وی سلامه میدانستند و بعد از تماس با شاهزاده سرخ و دادن اطلاعات لازم به وی متذکر شدند که به هر طریق و راهی که صلاح میداند برای از بین بردن مایر اقدام نماید و کلیه عوامل عضو سازمان موظف به همکاری لازم با وی میباشند
سلامه نیز نقشه بسیار عجیبی برای از بین بردن مایر کشیده بود ، وی بخوبی میدانست که در صورت ورود مایر تدابیر امنیتی شدیدی در اطراف وی برقرار میشود و نزدیک شدن به او خصوصا برای اعراب کاری غیر ممکن و بسیار دشوار و خطرناکی میباشد که در خوشبینانه ترین وضعیت حتی اگر یک عمامل انتحاری بپذیرد که ماموریت ترور وی را انجام دهد درصد موفقیت بسیار پایین و نزدیک به صفر میباشد از طرفی این یک فرصت طلایی بود و چنین فرصتی شاید دیگر بدست نمی آمد بنابراین باید هر طور شده عملیات ترور گلدا مایر را اجرا میکرد بنابراین وی نقشه ای عجیب کشید
اینک وی قصد داشت هنگامی که هواپیمای گلدامایر در فرودگاه 《قیومیچینوی》رم فرود می آمد آن را توسط یک تیر موشک فروسرخ شانه پرتاب پدافندی ساخت شوروی به نام 《استرلا 》_روسها این موشک را 《اس. آ_هفت》 مینامیدند و ناتو نام رمز 《گرایل 》را بر آن نهاد _منهدم کند.
این موشک که از روی سیستم موشک آمریکایی 《ردی》ساخته شده از طریق یک موشک انداز ۱۰/۶ کیلوگرمی که روی شانه قرار میگیرد شلیک می شود. موشک ۹/۲ کیلوگرمی آن یک موتور موشکی سه مرحله ای، یک سیستم هدایت بر اساس اشعهء مادون قرمز ،و بردی معادل حداکثر ۳/۵ کیلومتر دارد. این موشک سلاح خیلی برجسته ای نبود ،اما میتواند مرگ آور باشد و هدف خود را از راه دنبال کردن هوای داغی که از موتورها پس میماند تعقیب میکرد و ان را مورد اصابت قرار میداد.
در صورتی که این موشک به هواپیمای جتی که در ارتفاع و سرعت بالا حرکت می کنند شلیک شود. اکثر اوقات کارآیی خود را از دست می دهد ،اما در صورتی که هدف مانند یک هواپیمای مسافری بزرگ باشد و با سرعت کم حرکت کند ،استرلا سلاحی است مرگبار.
جستجو و دستیابی بر این موشک کار سختی نبود. سازمان آزادیبخش فلسطین در اردوگاه های آموزشی خود در یوگوسلاوی از این نوع موشک در اختیار داشت و بنابراین تمام آنچه مورد نیاز بود قاچاق کردن آن از طریق دریای آدریاتیک به ایتالیا بود. در آن هنگام سازمان آزادیبخش فلسطین قایق کوچکی با کابینهای کوچک خواب در اختیار داشت که در نزدیکی بندر 《باری》 در سواحل شرقی ایتالیا و درست در مقابل بندر 《دوبرووینک 》یوگوسلاوی لنگر انداخته بود.
سلامه در بندر بزرگ آلمان _هامبورگ _گشتی در بارهایی که پاتوق افراد بیکار بودند زد و یک نفر آلمانی پیدا کرد که چیزهایی درباره دریانوردی می دانست و حاضر بود به خاطر پول هر کاری بکند.
وی سپس دو زن را نیز که در باردیگری یافته بود اجیر کرد که آنها هم در مقابل
پول تن به هر کاری می دانند و به پیشنهاد او ک شامل پرداخت پول، مواد مخدر و گردش با یک کشتی مجلل در دریای آدریاتیک بود،علاقه نشان دادند……
پس از توافق علی حسن سلامه با ملوان آلمانی و دو زن بدکاره المانی ( مطلب جالب اینجاست که این آقایان اسم عملیات تروریستی خود را جهاد در راه خدا مینامیدند ولی در این مسافرت برای کثافت کاری و لعو و لهب خود دو زن بدکاره را نیز استخدام نموده بود )آلمانی ها را به رم سپس بندر باری انتقال دادند و سپس به قایق سازمان آزادیبخش فلسطین که پر از غذا، مواد مخدر و مشروبات الکلی بودسوار کردندتا برای رضای خدا به جهاد بپردازند !!!.
تنها کاری که آنها انجام دادند این بود که به جزیرهء کوچکی در نزدیکی دوبرووینک بروند، و منتظر ماندند تا چند نفر تعداد جعبهء چوبی را در انبار کشتی قرار دادند و سپس به نقطه ای در بخش شمالی بندر باری برگشتند و مقادیری پول نقد از شخصی که در آنجا بود دریافت کردند و همچنین تا انجا که در توان داشتند به کثافت کاری و لعو و لهب پرداختند
سلامه به این دلیل آلمانی ها را انتخاب کرده بود که در صورتیکه بنابه هر دلیلی موضوع لو رفت و احیانا دستگیر شدن ،مقامات ایتالیایی به فکر ارتش سرخ آلمان و یا سازمان دیگری بیفتند و فکر ارتباط سازمان آزادیبخش فلسطین با جریان به سرشان نزند. از بخت بد این آلمانی ها ،سلامه عادت نداشت کار خود با خارجیان را با عاقبت خوش به پایان برساند. هنگامی ک ماموریت تمام شد و آلمانی ها برگشتند ،افراد سلامه با قایق کوچکی به سراغ آنها رفتند و پس از انتقال محموله به قایق خود،با بیرحمی تمام هر سه نفر را سر بریدند و با ایجاد کردن سوراخی در ته قایق آنها را در حدود نیم مایلی ساحل غرق کردند.
موشکهای استرلا را سوار یک کامیونت فیات کردند و یک گروه از اعضای سازمان آزادیبخش کامیون را به آلینوا،تراچینا ،آنزیو، اوستیا و سرانجام رم رساندند. آنها فقط روزها و از جاده های اصلی حرکت میکردند تا از بروز سوءظن جلوگیری نمایند، در نهایت موشکها در آپارتمانی در شهر رم انبار شد تا هنگام استفاده از آنها فرا برسد
عملیات ایذایی سپتامبر سیاه و فریب اسراییلی ها
حال به سراغ اکبر می آییم پس از لو رفتن اکبر در فرودگاه بر اثر خطای بچه گانه ماموران موساد بلافاصله به بیروت تماس گرفته و ابویوسف را در جریان خیانت اکبر قرار دادند، و ابو یوسف رهبر گروه سپتامبر سپاه فورا از اینکه اکبر در سازمان خبر چینی می کند و جاسوس است اطلاع یافت.
ابویوسف با چند تن از اطرافیان خود برای چگونگی مجازات اکبر و عواقب خیانت اکبر و تبعات ان به مشورت پرداخت و در نهایت به این نتیجه رسیدند که به جای اینکه وی را مستقیماً بکشند و احتمالاً کل عملیات را به خطر بیندازند ، با یک تیر دو نشان بزنند و از خیانت اکبر به نفع خود بهره برداری کنند و از این آگاهی خود برای فریب دادن اسرائیلی ها استفاده کند.
البته این در حالی بود که ابو یوسف فکر میکرد اسرائیلی ها از هدف عملیات آگاهند،اما در واقع اسرائیلی ها نمی دانستند چگونه به آنها حمله خواهد شد زیرا اطلاعات اکبر در مورد عملیات بسیار اندک بود.
یوسف به همکارانش گفت:《باید کاری کنیم که اسراییلی ها فریب خورده و به اشتباه بیفتند》
به همین دلیل بود که در ۲۸ دسامبر ۱۹۷۲ در حالی ک کمتر از سه هفته به سفر گلدامایر به رم باقی مانده بود گروه سپتامبر سیاه به فکر انجام عملیاتی ایذایی جهت فریب اسراییلی ها و بر هم زدن تمرکز انها نموده و تهاجمی را که در آن هنگام غیر قابل درک می نمود به سفارت اسرائیل در بانکوک _تایلند_انجام داد. این تهاجم آشکارا عملیات سر هم بندی شده و ایذایی بود.
حمله به هنگامی واقع میشد که 《رهوام آمیر 》سفیر اسرائیل در بانکوک ،در شمار مهمانان خارجی شرکت کننده در مراسم معرفی شاهزاده تایلند به عنوان وارث تاج و تخت این کشور ،در خارج از سفارتخانه به سر می برد.
مجلهء تایم عملیات اشغال سفارت را در《سوی لانگ سوان》(خیابان پشت بیشه )چنین توصیف میکند:《زیر آفتاب داغ نیمروز مناطق حاره ،دو مرد در حالی که لباس چرمی به تن داشتند از دیوار مجتمع سفارت بالا رفتند و در همین حال دو نفر با لباس رسمی سیاه رنگ در کنار ورودی انتظار می کشیدند. قبل از آنکه نگهبان بتواند زنگی را به صدا درآورد ،توسط شلیک مسلسل از پا درآمد.تروریستهای گروه سپتامبر سیاه که قتل عام مونیخ را به راه انداخته بودند دوباره وارد عمل شدند. 》
عملیات ایذایی برای فریب موساد
بهرحال ابویوسف و گروه سپتامبر سیاه برای انحراف موساد از هدف اصلی آنها که همانا ترور گلدا مایر نخست وزیر اسراییل در رم بود اقدام به طراحی عملیاتی انحرافی و ایذایی نمودند و در ۲۸ دسامبر ۱۹۷۲ در حالی که کمتر از سه هفته به سفر گلدامایر به رم باقی مانده بود گروه سپتامبر سیاه تهاجمی را که در آن هنگام غیر قابل درک می نمود به سفارت اسرائیل در بانکوک _تایلند_انجام داد. این تهاجم آشکارا عملیاتی سر هم بندی شده و ایذایی بود.
عملیات در روز معرفی رسمی ولیعهد تایلند و به هنگامی واقع میشد که 《رهوام آمیر 》سفیر اسرائیل در بانکوک ،در شمار مهمانان خارجی شرکت کننده در مراسم معرفی شاهزاده تایلند به عنوان وارث تاج و تخت این کشور ،در خارج از سفارتخانه به سر می برد.
مجلهء تایم عملیات اشغال سفارت را در《سوی لانگ سوان》(خیابان پشت بیشه )چنین توصیف میکند:《زیر آفتاب داغ نیمروز ،دو مرد در حالی که لباس چرمی به تن داشتند از دیوار مجتمع سفارت بالا رفتند و در همین حال دو نفر با لباس رسمی سیاه رنگ در کنار ورودی انتظار می کشیدند. قبل از آنکه نگهبان بتواند زنگی را به صدا درآورد ،توسط شلیک مسلسل از پا درآمد.تروریستهای گروه سپتامبر سیاه که قتل عام مونیخ را به راه انداخته بودند دوباره وارد عمل میشدند. 》
و به همان شیوه که در مونیخ و در جریان بازیهای المپیک به اقامتگاه ورزشکاران اسراییلی رخنه کرده بودند اینبار نیز به سفارت اسراییل در بانکوک نفوذ نمودند ، اما تفاوت این عملیات با کشتار مونیخ این بود که در این عملیات یک تهاجم ایذایی بوده و کارشان کاملاً فریبکارانه و انحرافی بود.
آنها کنترل سفارتخانه را به دست گرفتند و پرچم سبز و سفید فلسطین را بر فراز آن برافراشتند. سپس اجازه دادند همهء کارکنان تایلندی از ساختمان خارج شوند. اما شش نفر اسرائیلی را به عنوان گروگان نگه داشتند که 《شیمون آویمور》سفیر تعیین شدهء اسرائیل برای کامبوج که عازم محل خدمت خود در کامبوج بود نیز در شمار آنان بود. بزودی ۵۰۰ نفراز نیروهای پلیس و ارتش تایلند ساختمان را محاصره کردند و تروریستها یادداشتهای از پنجره بیرون انداختند که تهدید می کرد یا اسرائیل باید طی ۲۰ ساعت ۳۶ نفر را زندانی فلسطینی را آزاد کند. و یا اینکه آنها سفارتخانه را با تمام افراد درون آن منفجر کرده و با خاک یکسان خواهند کرد.
سرانجام اجازه داده شد 《چارتی چای چون هاون 》معاون وزیر امور خارجه تایلند و مارشال هوایی《 داوی شالاسپای 》و همچنین 《مصطفی االعصاوی》سفیر مصر وارد سفارتخانه شده و به مذاکره بپردازند. 《آمیر》سفیر اسرائیل در خارج از سفارتخانه و در کنار دستگاه تلکس ماند که او را در ارتباط دائم با گلدامایر و اتاق جلسهء هیات دولت نگه می داشت.
پس از یک ساعت مذاکره ،تروریستها با پیشنهاد آزاد کردن گروگانها در مقابل تضمین خروج آزادانه از تایلند موافقت کردند. آنها سپس شام لذت بخشی مرکب از جوجهء سرخ کرده و ویسکی که دولت تایلند برایشان فرستاده بود خوردند و سحرگاه با یک پرواز اختصاصی خطوط هوایی تایلند در حالی ک سفیر مصر و دو نفر از مذاکره کنندگان تایلندی همراهشان بود به سوی مصر پرواز کردند.
در گزارش مجلهء تایم همچنین قید شده است که به خاطر نقش عصاوی ،این رخداد《 یکی از نمونه های محدود و همکاری اعراب و اسرائیل بود… و عجیب تر و ناباورانه تر تسلیم شدن تروریست ها در مقابل منطق بود. این حادثه نشان می داد که گروه سپتامبر سپاه برای نخستین بار حاضر به کنار آمدن در مورد راه حل شده است. 》
گزارش روزنامه تایم نشان میدهد که در انزمان همگی این عملیات را جدی گرفته و باور نموده بودند ، واضح است نویسندهء روزنامهء تایم از اینکه این جریان اساساً یک طرح فریبکارانه بوده است اطلاع نداشت. اسرائیلی ها نیز این امر را نمیدانستند و بجز یک استثناء _شای کائولی که در آن هنگام مسئول ایستگاه موساد در میلان بود_ همه فکر می کردند این همان عملیاتی است کخ اکبر دربارهء آن حرف زده بود.
برای مطمئن شدن از اینکه موساد واقعاً منحرف خواهد شد،مسئولین سازمان آزادیبخش فلسطین قبل از اینکه عملیات تایلند آغاز شود ،به اکبر گفتند باید در رم باقی بماند. اما عملیات مورد نظر در کشوری رخ خواهد داد که از صحنهء درگیریها تروریستی اروپا و یا خاورمیانه کاملاً به دور است. طبیعتاً اکبر این اطلاعات را به موساد انتقال داد و به این ترتیب هنگامی که تهاجم بانکوک اتفاق افتاد ، قرارگاه مرکزی موساد در تل آویو نه تنها متقاعد شد عملیات مورد نظر همین بوده است. بلکه از اینکه در این جریان هیچ فرد اسرائیلی کشته و یا زخمی نشده است به خود می بالید. در موساد بر سر زبانها بود که منبعی خبر آماده شدن برای تهاجم را داده اما نتوانسته محل وقوع آن را تعیین کند.
اکبر کاملاً متقاعد شده بود عملیات بانکوک همان عملیات مورد نظر بوده است و بنابراین با رابط خود در رم تماس گرفته و خواستار ملاقات شد. از آنجا که بخش امنیت موساد خیلی دقیق عمل می کرد، فلسطینی ها خطر تعقیب اکبر را به هنگام دیدارهایش با رابط در نظر داشتند و از ترس آشکار شدن اینکه اکبر تحت نظر است او را تا سر قرارهایش تعقیب نمی کردند. مشغله اصلی آنها این بود که چگونه و چه اطلاعات غلطی را به او بخورانند تا به موساد رد کند.
اکبر ک اینک اعتقاد داشت عملیات به پایان رسیده خواستار پول بود. از آنجا که وی را بزودی به لندن برگرداندند، رابط وی در لندن به او پیغام داد تا جایی که میتواند از خانهء امن سازمان آزادیبخش فلسطین اسناد و مدارک دزدیده و با خود به همراه بیاورد. جلسهء ملاقات آنها در یک دهکدهء کوچک در جنوب رم برگزار می شد و هر چند شروع آن به صورت معمول _ فرستادن اکبر به یک منطفهء رم و به دنبال آن اجرای اقدامات تعقیب و مراقبت عادی _ بود ، اما آنچه که طبق معمول پیش نرفت،نتیجه ملاقات بود که به شکل فاجعه باری به پایان رسید
در واقع ابویوسف و گروه سپتامبر سیاه که تا آنزمان بخوبی موفق به فریب موساد و کارگردانی ماجرا شده بودند طی یک اشتباه کوچک ولی کاملا فاحش تمامی نتایج عملیات اصلی را در خطر انداختند از طرفی مقابل نکته بینی و وسواس یکی از ماموران موساد روی حوادث کوچک و پیش پا افتاده موجب شد ابویوسف و گروه سپتامبر سیاه پس از اشتباه فاحش خود به دردسر بزرگی بیفتند
ماموران موساد نمیتوانستند جانب احتیاط را رها کرده و بصورت مستقیم با اکبر ملاقات نمایند لذا به اکبر گفته شد در خیابان مشخصی قدم زده و تا ماموران خود به سراغ شما بیایند ماموران موساد به دو دسته تقسیم شدند اتومبیل اول مامور مورد نظر که قرار بود با اکبر ملاقات کند بود و البته اتومبیل دومی هم وظیفه تعقیب و مراقبت از ماشین جلویی را داشت تا اگر احیانا اکبر توسط کسی یا کسانی در حال تعقیب بود از چشمان انها دور نماند
اکبر طبق طبق دستوری که به وی داده شده بود در حال قدم زدن در خیابان بود که اتومبیل حامل مامور موساد کنار او متوقف و پس از اطمینان از اینکه کسی اکبر را زیر نظر ندارد وی را سوار کرد اکبر پیش از اینکه سوار اتومبیل موساد شود ناخوداگاه نگاهی به اطراف انداخت تا مطمئن شود از افراد سازمان کسی او را زیر نظر ندارد اکبر بی نوا در انزمان نمیدانست که این اخرین بار است که وی مردم در جنب و جوش را میبیند!!
شلمو مامور وظیفه شناس و نکته بینی در قرارگاه موساد در رم بود که از اول در جریان ماجرای اکبر و پرونده تروریست های سپتامبر سیاه بود این نکته بینی و وسواس وی خیلی وقتها باعث درد سر وی شده بود که در ادامه در مورد شخصیت وی بیشتر خواهیم دانست مطلب جالب این بود که بر خلاف تمامی عوامل موساد که اطمینان داشتند که پرونده اکبر با ماجرای سفارت اسراییل به اتمام رسیده ولی برای وی چند نکته عجیب قرار داشت که همچنان لاینحل باقی مانده بود
او با اتکا به حس ششم قوی خود که مختص یک مامور اطلاعاتی کارکشته میباشد احساس میکرد که مسائل به شفافی چیزی که همه تصور میکردند نیست
وی از خود سوال میپرسید اساسا اگر قرار بود که ماجرایی تروریستی هزاران کیلومتر دور از اروپا و در اسیای شرقی رخ دهد چرا سازمان سپتامبر سیاه پیشتر ان را به عوامل خود در اروپا اطلاع داده و اساسا در چنین ماجراهایی که هر چقدر اطلاعات اشخاص کتر و تعداد افراد مطلع محدود تر باشد به نفع موفقیت عملیات میباشد در این مورد خاص اعضای ساکن اروپا را در جریان قرار داده اند؟
اصلا تدارکات اروپایی و اماده نمودن افراد بی اهمیتی مانند اکبر در اروپا و مطلع نمودن انها چه لزومی داشت ؟
وچه تاثیری در روند ماموریت میتوانست داشته باشد جز اینکه سلامت و موفقیت عملیات را با ریسک بیشتر و احتمال لو رفتن بیشتر روبرو میکرد ؟
آیا سازمان سپتامبر سیاه اینقدر مبتدی و سهل انگار است که مهمترین اسرار ان را مانند اطلاعات عملیات های در دست اجرای خود را نقل محافل اعضا میکند؟
از ان گذشته هدف سپتامبر سیاه از عملیات تایلند چه بود؟
این عملیات چه دستاوردی برای انها داشت ؟
آیا با منطق جور در میاید چند تروریست وارد سفارت انها شده چند نفر را به گروگان بگیرند ، درخواستی دهند ، با درخواست آنها موافقت نشود انوقت انان نیز ارام و بی دردسر گروگانها را رها کرده غذای خود رامیل کنند و راه رفته را مانند پسرهای سر له راه برگردند؟
تمامی این سوالات و معادلات وی مجهول و بی جواب بود ولی متاسفانه بارها بخاطر این بدبینی و وسواس بیمارگونه وی چند عملیات موساد بهم خورده بود و خراب شده بود و در اخر هم مشخص شده بود که همه چیز درست بوده و وسواس و نکته بینی وی اشتباه بوده بنابراین در انزمان خیلی به صحبت ها و شک وی اهمیت ندادند زیرا که وی نیز نمیتوانست دلایل منطقی برای تردیدهای خود ارائه دهد لذا او همه چیز را موکول به ملاقات اکبر با ماموران موساد و دریافت اسناد و مدارکی که اکبر قول سرقت ان و تحویل به ماموران را داده بود شاید با بررسی این اسناد مطالب بیشتری دستگیر وی میشد و دستکم کمک میکرد که وی پاسخ منطقی برای سوالاتی که در ذهن وی رژه میرفتند پیدا کند بنابرین وی به انتظار بازگشت همکارانش به انتظار نشست انتظاری آزار دهنده و طولانی که البته هر گز هم انتظار وی برآورده نشد
اکبر برای آخرین بار نگاهی به دور و بر خود انداخت و سوار ماشین رابط موساد شد گویا حس ششم اکبر نیز به وی نهیب میزد که اوضاع بیش از انچه که وی انتظار داشت عادی و بر وفق مراد وی میباشد و این ارامش بیش از حد اوررا نگران و دلشوره عجیبی را به جانش انداخته بود هنگامی ک اکبر به اتومبیل رابط سوار شد ،کیف دستی که همراه خود آورده بود و حاوی اسناد و مدارک سرقتی بود را روی صندلی جلو قرار دادند و مامور حفظ امنیت آن را گشودتا محتوای ان را چک و منتقل کند که ناگهان کیف دستی و اتومبیل با هم منفجر شدند و اکبر، رابط و هر دو مامور امنیتی کشته شدند. راننده جان سالم به در برد ولی آنچنان مجروح شد که اینک روزگار خود را مانند یک گیاه جاندار میگذراند.
سه نفر دیگر از اعضا موساد در اتومبیل دیگری آنها را تعقیب می کردند وشاهد و ناظر این حادثه هولناک بودند و یکی از آنها بعداً قسم خورد که از طریق سیستم ارتباطی دو اتومبیل شنیده است که اکبر ، با صدای هراسناکی میگوید :《 آن را باز نکن》و این به معنی آن بوده که وی میدانسته در داخل کیف موا
د منفجره وجود دارد. به هر حال موساد هیچگاه نتوانست مشخص کند که اکبر از بمب درون کیف خبر داشته یا نه.
به هر صورت ، سرنشینان اتومبیل دوم بسرعت از طریق بیسیم یک تیم دیگر را به کمک طلبیدند که شامل یک آمبولانس مجهز به وسایل و پزشک و پرستار بود و به حامیان یهودی محلی تعلق داشت.
بقایای هر سه عضو کشته شده و همچنین رانندهء زخمی به سرعت از صحنهء انفجار منتقل شدند و کمی بعد به اسرائیل انتقال یافتند. جنازهء پاره پارهء اکبر در اتومبیل باقی ماند و بعداً پلیس ایتالیا آن را یافت.
سازمان ازادیبخش فلسطین که فهمیده بود اکبر خائن میباشد قصد مجازات وی را داشتند بنابراین هم اطاقی اکبر کمی پیش از اینکه اکبر از منزل خارج شود بمب کوچکی در ساک حاوی اسناد و مدارک قرار داده و با این کار یک تیر و چند نشان زده بودند هم اینکه اکبر را مجازات نموده بودند و هم اینکه چند مامور کارکشته موساد را نیز از میان برداشته بودند ولی نکته این بود که سازمان آزادیبخش فلسطین با کشتن اکبر در زمان قبل از عملیات به قتل رساندن گلدامایر مرتکب یک حماقت اشتباه بچه گانه شده بود
خشم و عصبانیت ناشی از خیانت یکی از اعضا چنان بر منطق انها غلبه نموده بود که آنها نمی توانستند تا برگشتن اکبر به لندن صبر کنند. به هر حال موساد میفهمید چه کسی وی را کشته است و در آن هنگام کشتن وی برای آنها دستاورد خاصی در بر نداشت.
در همین حال گلدامایر در مرحلهء اول سفر وارد فرانسه شده بود و به دنبال آن به رم می آمد. مقامات موساد بین خودشان به اینکه گلدامایر 《اسرائیلی جلیلی》 را به همراه خود نیاورده می خندیدند. جلیلی وزیری بود بدون عنوان که گلدامایر از مدتها پیش با او روابطی داشت. آن دو بسیار از اوقات فراغت خود را در کنار یکدیگر در آکادمی موساد می گذراندند و روابط رومانتیک با یکدیگر داشتند که باعث سرگرمی و تفریح کارکنان موساد بود..
همانگونه که پیشتر نیز گفتیم در رم، شای کائولی معروف به مامور شلومو که در بخش قرارگاه موساد در رم و میلان ایتالیا فعالیت میکرد فردی بود مصمم و کوشا که از طریق رفتار و دقتش در توجه به جزئیات احترامی شایسته کسب کرده بودو همگی به این ویژگی برجسته وی یعنی موشکافی و ریز بینی زیاد که از خصوصیات لازمه هر مامور اطلاعاتی میباشد که شلومو بصورت ذاتی دارای ان بود تاکید میکردند
البته این نکته بینی زیاد برخی مواقع نیز به وسواس بیمار گونه ای کشیده میشد که بارها باعث دردسر و متوقف شدن عملیاتهای موساد شده بود ولی بعدها مشخص شده بود که شک و تردید وی بی دلیل بوده و عملیات در حال پیشرفت بوده به عنوان مثال، یک بار وی یک پیام فوری را به خاطر آنکه از نظر عبارتی اصلاح شود را برگردانده بود که ان پیام بسیار مهم و رسیدنش در اسرع وقت واقعا مهم بود
یا اینکه یکبار در میلان یک عملیات مهم را بخاطر تردد چند باره عابر پیاده ای در محل ملاقات با سوژه کنسل و متوقف نموده بود ولی بعدا معلوم شد که ان عابر پیاده در انتظار باز شدن مغازه ای و برای گذشتن وقت بصورت قدم زنان چند بار خیابان را بالا و پایین پیموده بود_ اما اغلب اوقات ریز بینی و دقت او نوعی امتیاز و توانایی از کار در می آمد.
همانگونه که در قسمت پیشین هم گفتیم پس از حادثه تروریستی اشغال سفارت اسراییل در بانکوک و انتقال این شایعه توسط سازمان سپتامبر سیاه به واسطه اکبر که برای موساد خبرچینی مینمود که عملیاتی که در موردش در حال اماده شدن بودند همین بود تقریبا تمامی اعضای موساد فریب خورده و تصور میکردند که عملیات سپتامبر سیاه انجام شده و کلی هم بابت اینکه حمله به خوبی و با حداقل تلفات به اتمام رسید شادمان بودند ولی در این میان مامور شلومو هر چقدر در پرونده دقیق تر میشد متوجه ضد ونقیض های بیشتری میشد و سوالات و ابهامات بی پاسخ بیشتری برایش میماند که انها را موکول نمود به پس از دریافت اسنادی که اکبر قول سرقت ان را به موساد داده بود ولی پس انهدام بمب و از بین رفتن ماموران موساد و اکبر هرگز نتوانست به ان اسناد دست یابد و حالا مورد دیگری هم به انبوه سوالات بی پاسخ وی اضافه شده بود و انهم ماجرای کشته شدن اکبر بود که یحتمل عملیاتی برنامه ریزی شده بود
چه کسی اکبر را به فتل رساند مسلما یا موساد این کار را کرده بود یا سازمانن که اکبر عضو ان بود خب موساد که مبرا بود و میماند سازمان سپتامبر سیاه بنابراین دوباره و ازنو شروع به بررسی تمامی جوانب و جزئیات نمود و علیرغم اینکه صحبتهای او را زیاد جدی نگرفته بود معذالک با پشتکاری زیاد خود شروع به تحقیق در مورد ماجرا نمود و در این مورد بخصوص، مصر بودن او بر عقیده اش جان گلدامایر را نجات داد. او همه ی گزارشهای مربوط به اکبر و سازمان آزادیبخش فلسطین را بارها و بارها مرور کرد. اما به هیچ عنوان متقاعد نشد تهاجم بانکوک همان عملیاتی بوده که اکبر از آن حرف می زده است: چرا این عملیات مستلزم قاچاق کردن وسایل فنی به ایتالیا بوده است ؟ سپس هنگامی که اکبر کشته شد کائولی شلومو بیشتر به سوء ظن افتاد :
چرا انها اکبر را از بین بردند ؟ چه ضرورتی ایجاب مینمود که اکبر کشته شود اکبر متحمل چه اشتباهی شده بود که تاوان ان را باید با جانش پرداخت میکرد بجز اینکه سازمان فهمیده بود که اکبر برای موساد جاسوسی میکنداگر آنها نمی دانستند اکبر عامل اسرائیلی هاست، چرا باید او را می کشتند؟ کائولی دلیل می آورد اگر می دانستند وی عامل اسرائیل است پس چگونه وی را درجریان اسناد مهم و سری عملیات بانکوک قرار دادند؟
ضمن اینکه عملیات بانکوک نیز به خودی خود پر از موارد ابهام و ضو نقیض هایی بود که در قسمت پیش به ان اشاره ای نمودیم پس ای وسط یک جای کار دچار اشکال بود و پس باید تهاجم بانکوک یک عملیات انحرافی بوده باشد
کائولی شلومو در نهایت به این نتیجه گیری رسید که سازمان آزادیبخش به هر دلیل فهمیده که اکبر جاسوس موساد میباشد لذا اطلاعاتی را که خود میخواسته در اختیار وی قرار داده و به این طریق قصد داشته که عملیاتی مهم تر را پوشش داده و موساد را فریب داده و منحرف نماید
عملیات اصلی هر چه بوده موساد سرنخی از ان را در اختیار دارد و انقدر این سرنخها مهم بوده که سازمان آزادیبخش مجبور گردیده برای انحراف موساد و انحراف از سرنخهای اصلی یک عملیات ایذایی انجام داده و پس از اطمینان از اینکه توانسته موساد را قانع کند دیگر نیازی به اکبر نبوده و وی باید به مجازات خیانت خود میرسید تا برای دیگران نیز درس عبرتی باشد
ولی این سرنخ چه بود که در اطراف انها بود و تقریبا انجا بود ولی انها قادر به دیدن و کشف ان نبودند
مشکل اصلی اینجا بود با اینکه سناریوی او کاملا منطقی مینمود ولی او برای اینکه حرف خود را ثابت کند دلیلی در دست نداشت.
از طرفی موساد تقصیر جریان را به گردن مامور اطلاعاتی ایستگاه لندن می انداخت و می گفت زمانیکه وی از اکبر در خواست کرده اسناد فلسطینی ها را دزدیده و همراه بیاورد، سهل انگاری نموده و اکبر را دقیقا توجیه نکرده و او را برای اینکه گیر نیفتد راهنمایی نکرده است. لذا اکبر که دانشجویی عادی بوده با اضطراب و دستپاچگی اقدام به جمع اوری اسناد نموده و انجا با اقدام مبتدیانه خود باعث لو رفتنش شده است
از طرفی هم دشمنی و کینه جویی شخص هسنر که از ماموران ارشد سازمان بود با کائولی شلومو نیز به صورت یک عامل جدی که جریانات پیچیده را پیچیده تر می کرد درآمده بود. هنگامی که هسنر در آکادمی آموزش می دید، چندین بار در مورد عملکرد خود در هنگام تعقیب و مراقبت دروغ گفته و توسط مربیان _ و از جمله یک بار توسط کائولی که مربی او بود_ گیر افتاده بود.
یک بار وی به جای اینکه به محل ماموریت برود مستقیماً به خانه رفته بود. هنگامی ک کائولی از او خواست گزارش دهد ، وی توصیفی کاملاً مغایر آنچه رخ داده بود به وی عرضه کرد. این واقعیت که وی را با لگد از آکادمی بیرون نینداخته بودند باید به معنی آن بود که حامی گردن کلفتی در موساد داشته است با این حال وی هرگز کائولی را به خاطر اینکه مچش را گرفته بود نبخشید و کائولی نیز هیچگاه هسنر را آدمی حرفه ای به حساب نمی آورد.
با نزدیک شدن زمان ورود
گلدامایر ،اقدامات امنیتی بسیار شدید می شد. کائولی گزارشها را بارها و بارها میخواند و تلاش می کرد با کنار هم گذاشتن جزئیات حقیقت کمشده را پیدا کند…..
کائولی شلومو در بد برزخی قرار گرفته بود وی مامور بسیار منضبطی بود و با پرونده بسیار عجیبی روبرو شده بود خصوصا اینکه در موقعیت خیلی بدی هم قرار داشتند
حس ششم او خبر از پیشامد ناگواری میداد ولی مشکل این بود که همه شرایط دست به دست هم داده و بر علیه وی بسیج شده بودند
بدبختانه شلومو حتی یک سرنخ کوچک و یا نشانه ای که بتواند وی را راهنمایی کند در اختیار نداشت و از هر مسیری که میرفت مانند گمشده در جنگلی دوباره به جای اول خود میرسید بدون اینکه پیشرفت قابل ملاحظه ای کرده باشد
از طرف دیگر هم همکاران وی حاضر به همکاری و گذاشتن وقت برای حل معماهای بزعم انها ساخته ذهن خیال پرداز و وسواسی مامور شلومو نبودند و این نبود یک کار گروهی و بهره بردن از یک اندیشه جمعی کا را سخت تر و برای کائولی غیر ممکن تر نموده بود
چاره ای نبود کائولی به این نتیجه رسید که تمامی تلاش خود را انجام دهد و نتیجه را به قضا و قدر و شانس واگذار کند
بنابراین بر بار چندم از ابتدا شروع به بررسی تمامی جوانب پرونده نمود به امید اینکه یک نشانه کوچک و یا سرنخ هرچند جزئی را که در دفعات قبل ندیده بتواند پیدا کند ولی هیچ فایده ای نداشت و از معدود دفعات بود که کائولی شلومو در مقابل پرونده لاینحل قرار گرفته بود که کشف آن از توانایی فنی وی بیرون بود و گویا از ان دست پیشامدهایی بود که باید اتفاق می افتاد تا پس از وقوع ان و روشن شدن جزئیات یک عمر ندامت و سرزنش برای وی و همکارانش به یادگار گذارد
ولی در زمانیکه شلومو از کشف ماجرا کاملا درمانده شده بود گویا بخت یکبار دیگر به وی روی خوش نشان داد و دقیقا سرنخ ماجرا را از جایی بدست آورد که بهیوجه انتظار اندرا نداشت
این مورد خاص از نادر مواردی بود که سرنخ ماجرا نه بدست یک مامور حرفه ای بلکه توسط یک شهروند نکته بین و معمولی بدست کائولی افتاد
دقیقا در زمانیکه کائولی میرفت تا تسلیم شود و از پیگری ابهامات و ضد و نقیض های پرونده منصرف شود و میرفت تا خود نیز باور کند که شک و تردید وی از بدگمانی بیمارگونه وی سرچشمه میگیرد ناگهان کائولی با دریافت اطلاعات از منبعی که اصلاً انتظارش را نداشت، توانست چند قدم خود را به هدف نزدیک کند یک زن بسیار باهوش که به چند زبان صحبت میکرد ،آپارتمانی را در بروکسل در اختیار داشت وی از همکاران سازمان آزادیبخش بود و به دستور سازمان آزادیبخش فلسطین آن آپارتمان را اجاره کرده بود تا بصورت یک خانه تیمی امن برای تردد و خود وی نیز که یک زن بدکاره بود نقش یک میزبان را بر پذیرایی از مجاهدان فی سبیل الله در اختیار داشت و علاوه بر سکونت ماموران سازمان آزادیبخش در قبال مبلغی جداگانه و انعامی که این ماموران فلسطینی و عرب به وی پرداخت میکردند درخواست های نامشروع جنسی انها را نیز برآورده میکرد
خصوصا در ماههای اخیر خانه اش اغلب در جربان جنگ مداوم رزمندگان فلسطینی به صورت مخفیگاه موقت آنان مورد استفاده واقع می شد. وی که زنی بسیار زیبا و جوان بود در اصل بدکاره ای بسیار گرانقیمت بود و با افراد ثروتمند و سرشناسی در شهر رابطه داشت و آشنا بود و سازمان آزادیبخش فلسطین در جریان برخی عملیات ها خود از این نفوذ وی استفاده میکرد.
البته خانه وی مدتها بود که توسط موساد شناسایی شده و زیر نظر بود از آنجا که موساد در آپارتمان و تلفن وی وسایل استراق سمع کار گذاشته بود، معمولا تمامی رفت و آمدهای افراد سازمان به منزل وی تحت کنترل بود و شنیدن صدای وی در زمان برقراری رابطه جنسی وی با میهمانان عرب خود بصورت یک سرگرمی برای ماموران موساد درامده بود که هیچکدام حاضر به از دست دادن ان نبودند شنیدن نوار ضبط شدهء جریان مراحل مختلف و شور و جذبهء نهایی روابط جنسی این زن زیبا با میهمانانش به صورت یک سرگرمی مورد علاقهء مقامات موساد در سراسر جهان درآمده بود.و البته که منزل این زن فقط نقش یک اقامتگاه موقت برای استراحت افراد سازمان بود که در راه رفتن به محل ماموریت خود مجبور به اقامت کوتاهی در این شهر میشدندو بعنوان مرکز عملیات از ان استفاده نمیشد لذا اطلاعات خیلی مهم و مؤثری از انجا بدست نمی امد و بیشتر برای افراد موساد به یک سرگرمی تبدیل شده بود تا منبع اطلاعاتی
ولی درست چند روز قبل از آنکه گلدامایر وارد رم شود ، یک غریبه که با توجه به لحن صحبت نمودن و خصوصیات صوتی وی و همچنین خصوصیات اخلاقی فاسد جنسی سلامه کائولی فکر می کرد این شخص سلامه باشد( اما هیچگاه تایید نشد) اقامت کوتاهی در آپارتمان این زن در بروکسل نمود و پس از خوشگذرانی و در حین رفتن به آن زن گفت باید به رم تلفن کند و به وی متذکر شد که یک تماس خصوصی است و اگر ممکن است مدتی از اطاق خارج شود تا وی تماسش تمام شود
بیرون کردن ان زن در حین مکالمه تردیدی باقی نمیگذاشت که متن مکالمه بسیار مهم است و افراد کمی در جریان ماجرا باید باشند و همین نکته سرنخ بسیار مهمی بود
پس از برقراری ارتباط وی با لحنی امرانه و بسیار تلگرافی و با ادبیاتی رمزی و کدگزاری شده به کسی که به تلفن جواب داد گفت که 《آپارتمان را خالی کنید و تمامی ۱۴ کیک را ببرید. 》
به طور معمول ،افراد زیادی از سازمان پس از اقامت در منزل این زن به دوستان و آشنایان خود از تلفن آپارتمان تماس میگرفتند و اغلب صحبتهای عادی و احوالپرسی های معمول بود و تلفن کردن به رم هیچ گونه سوءظنی را بر نمی انگیخت ، اما با وجود برنامهء سفر مایر به رم و شک و تردید قبلی کائولی که از قبل داشت، استراق سمع این تلفن همان سرنخ و پازلی بود بود که کائولی به دنبال ان بود و برای سریعاً وارد عمل شدن بدان نیاز داشت.
کائولی که از یهودیان متولد آلمان بود تنها یک متر و شصت سانتیمتر قد و سیمایی زیرک داشت. موهایش قهوه ای روشن و پوستش روشن بود. وی ادم کم حاشیه و رک گویی بود و بهیچوجه چاپلوسی نمیکرد و شخصیتش چندان نافذ نبود و سعی نمیکرد روئسایش را تحت تاثیر قرار دهد. به همین دلیل علیرغم تمامی شایستگی ها و حس ششم قوی خود مسئول ایستگاه کم اهمیت میلان بود، در حالی که هسنر که شاگرد کاوئولی بود در آکادمی موساد و علیرغم اینکه نسبت به شلومو واقعا حرفی برای گفتن نداشت مسئولیت ایستگاه رم را به عهده داشت و کائولی زیر مجموعه وی بحساب می آمد
هنگامی ک کائولی نوار ضبط شده در بروکسل را شنید فوراً به یکی از رفقای رابطش تلفن کرد و وی نیز با مراجعه به دوستی در سرویس اطلاعاتی ایتالیا به نام 《 ویتومیشله》 به او گفت نیازمند آدرس یک شماره تلفن است. (از آنجا که کائولی از بخش استخدام موساد موسوم به تسومت بود، به عنوان یک وابسته به کنسولگری میلان اعزام شده بود و در نتیجه نباید موقعیت واقعی وی نزد مقامات ایتالیایی فاش می شد. )
میشله گفت وی نمیتواند این کار را بدون اجازهء رئیس خود 《 امبورگوویوانی 》
انجام دهد. بنابراین رابط به او گفت که خودش به ویوانی تلفن خواهد کرد. اینکه سرویس اطلاعاتی ایتالیا از چه طریقی این آدرس را به دست می آورد برای کائولی مهم نبود. او فقط می دانست که به شخص ساکن آپارتمان گفته شده فردای آن روز آنجا را ترک کند و این مدت برای اینکه آنها آدرس را پیدا کرده و مشخص کنند آیا وی ربطی به عملیات سازمان آزادیبخش فلسطین دارد یا نه بسیار کوتاه بود…..
پس از درخواست کائولی شلومو همکار وی در سازمان امنیت ایتالیا یعنی ویوانی توانست از میان بایگانی های اداره امنیت در رم آدرس را به دست آورد، اما یکبار دیگر همه مسائل دست به دست هم داده بودند تا کائولی را از رسیدن به سرنخ ماجرا بازدارند اینبار نیز افسر مربوطه که وظیفه انتقال اطلاعات را داشت به جای اینکه آدرس را در اختیار کائولی قرار دهد ، بر حسب سلسله مراتب اداری آن را به ایستگاه رم فرستاد مسئله اینجا بود که قرارگاه موساد در رم هیچ اطلاعی در مورد موضوع این ادرس و اهمیت بالایی که این آدرس داشت و در واقع پازل گمشده کائولی بود نمیدانست
از طرفی هم هنسر رییس قرارگاه موساد در رم شدیدا با کائولی دچار اختلاف بود و این مطلب نیز بخودی خود باعث عدم علاقه وی به همکاری با کائولی شلومو میشدزمانیکه ادرس به ایستگاه رم رسید مامور دریافت کننده که در مورد ان یادداشت و ادرس رسیده اطلاعی نداشت به هنسر مراجعه و از وی کسب تکلیف نمود و هنسر نیز که البته اطلاعی از اهمیت حیاتی ان ادرس نداشت به مامور مورد نظر گفت که فعلا پیش خود نگهدار تا ببینبم مربوط به کدامیک از ماموران میشود
درصورتیکه طبق آیین نامه موساد وی باید بسرعت به تمامی مراکز موساد در کشور ایتالیا در مورد دریافت یک ادرس مشکوک اطلاع میداد و حتی جهت احتیاط باید رونوشتی از ادرس را به تل اویو ارسال مینمود ولی یکبار دیگر بی کفایتی هنسر باعث ایجاد وقفه در کار کائولی شد و تا کائولی پیگیری نمود و توانست به ادرس برسد کار یک روز عقب افتاد.
البته سرانجام کائولی آدرس را به دست آورد و به ایستگاه رم تلفن کرد و به آنها گفت مستقیماً به سراغ آپارتمان بروند زیرا ممکن است با
مسالهء مسافرت مایر ارتباطی داشته باشد.
البته در این مرحله کائولی هنوز هم در حال حدس زدن بود، و اطلاعات زیادی نداشت و حتی نمیدانست که واقعا این پرونده با مسافرت مایر به واتیکان در ارتباط باشد ولی درکل با اتکا به حس ششم قدرتمند خود و همچنین تجربه بالایی که در عملیات های مختلف داشت این مامور ریزنقش و کوچک اندام ولی شایسته و خبره موساد متقاعد شده بود امر مهمی در شرف وقوع است.
متاسفانه در اینگونه عملیاتها زمان عنصر ذی قیمت و حیاتی میباشد و زمانبدی صحیح و صرفه جویی در زمانهای از دست رفته بسیار مهم هستند ولی کائولی بخاطر مسائل مختلفی وقت زیادی از دست داده بود خصوصا یکروز اخیری را که بخاطر سفسطه هنسر از دست داده بود میرفت که برای موساد و اسراییل گران تمام شود
به هر حال پس از دستور کائولی موساد بسرعت اقدام نمود ولی سکنه آپارتمان یک قدم جلو افتاده بودند و زمانی که موساد آپارتمان را پیدا کرد دریافت که لحظاتی پیش از رسیدن انها ساکنان آپارتمان آن را تخلیه نموده اند و اگر یادداشت به موقع بدست کائولی رسیده بود حالا اوضاع کاملا متفاوت بود
البته گویا بخت روی خوش خود را به کائولی نشان داده بود و اینجا با او یار بود زیر پس از رسیدن ماموران و گزارش تخلیه آپارتمان کائولی از انها خواست خانه را بدقت تفتیش و کوچکترین مدارک و سرنخی که کشف کردن را سریعا گزارش نمایند در جستجوی بعدی ماموران سر نخ بسیار مهمی بدست انها افتاد:
یک تکه کاغذ کوچک که شباهت زیادی به یک نقاشی داشت و چند جمله به زبان روسی زیر ان نوشته شده بود ولی پس از بررسی دقیق تر توسط ماموران مشخص شد که جزئی از قسمت عقبی موشک استرلا را نشان میداد و مقداری نوشتهء به زبان روسی زیر آن نیز مکانیزم عمل موشک را تشریح می کرد و در واقع به مثابه یک راهنمای استفاده و کاتولگ بود با بدست افتادن این مدرک بازهم موضوع پیچیده تر شده بود و کنتر هم گذاشتن مدارک هم هیچ سرنخی بدست کائولی نمیداد و هیچ را بطه منطقی بین تمامی سرنخ های در اختیار کائولی وجود نداشت
موشک استرلا که یک وسیله نظامی و مختص میدان جنگ بود چه ارتباطی با ماجرای اکبر داشت ؟
اینک کائولی به مرحله ای بسیار حساس رسیده بود و بشدت عصبی بود.
فقط دو روز به ورود نخست وزیر باقی مانده بود
وی میدانست سازمان آزادیبخش عملیاتی را در دست طراحی دارد و در حال حاضر نیز این سازمان در کنار وی حضور دارد و عملیاتی در کار است ، و به احتمال قوی موشک در اختیار آنهاست ، و هواپیمای مایر عنقریب بر زمین خواهد نشست اما تنها همین مورد آخر بود که دقیقا از آن خبر داشت. و باقی ماجرا از درک انها خارج بود بنابراین برای پیشگری به سازمان موساد گزارش نموده و از انها خواستند که برنامه سفر نخست وزیر را کنسل نموده یا دستکم عوض کنند
و در نتیجهء پیگیری ها و درخواست های انها، وجود یک خطر امنیتی به مایر اطلاع داده شد ، اما پاسخ او به رئیس موساد این بود که 《 باید به ملاقات پاپ برم. تو و کارکنانت مطمئن باشید به سلامت به آنجا خواهیم رسید. 》
در این مرحله ، کائولی به ملاقات هسنر رفت تا با او در مورد اینکه آیا باید مقامات محلی را در جریان گذاشت یا نه مشورت کند.هسنر که سعی می کرد از موضع برتری
بر کائولی رفتار کند لذا با لحنی سرد و بی تفاوت از پیگیری و کمک او تشکر کرد اما هنگام جدا شدن از او افزود:《ایستگاه شما در میلان است ، اما اینجا رم است. 》 هنسر به عنوان رئیس بخش تسومت در رم، به طور خود بخود فرد مسئول شناخته میشد و سوای از اینکه ایستگاه رم از میلان ارشدتر بود و قاعدتا هنسر ارشد تر از کائولی بحساب می امد در حال حاضر مایر در حال سفر به رم بود و تمامی موارد امنیتی زیر نظر ایستگاه رم هماهنگ میگردید و اگر قرار بود ماموری هم در انجا کمک کند قاعدتا باید زیر نظر و با مجوز رییس ایستگاه رم که شخص هنسر بود فعالیت میکرد و در حال حاضر نیز وی علاقه ای به کمک گرفتن از کائولی نداشت و رسما او را مرخص نموده بود
کائولی بخوبی میدانست که متاسفاته خصومت های شخصی انچنان چشم بصیرت هنسر را کور نموده که حتی حاضر به دیدن واقعیت و دستکم کنار گذاشتن خصومت های گذشته ولو به صورت موقت هم نیست
با این حال کائولی که بیشتر نگران سلامت نخست وزیر بود تا درگیری های خصوصی و خصومت های قبلی سعی نمود با دلیل و منطق هنسر را روشن کند ولی هنسر به هیچ وجه حاضر به همکاری و دادن اختیار به کائولی نبود ، در نهایت وی به هسنر گفت مزخرف می گوید و اصرار کرد که من 《 من همین جا می مانم. 》هنسر که عصبانی شده بود با ادارهء مرکزی موساد تماس گرفت و شکایت کرد که کائولی در کار ادارهء امور اخلال میکند. آنگاه تل آویو به کائولی دستور داد قضیه را ختم کرده و به ایستگاه میلان برگردد. اما کائولی رم را ترک نکرد. دو نفر از رابطهای ایستگاهش نیز او را همراهی می کردندو ایستگاه میلان را خالی گذاشته بودند. کائولی به هسنر گفت وی و افرادش د همان حوالی خواهند بود و سر راه هیچ کس را نخواهند گرفت. هسنر به این راحتی راضی نبود اما باید وظیفه اش را انجام می داد و بنابراین به همهء ماموران خود گفت به فرودگاه و اطراف آن بروند تا ببینند آیا نشانه ای از تروریستها به دست می آوردند یانه. اما سازمان آزادیبخش فلسطین با فرض اینکه موساد بیش از آنچه می دانست می داند، جانب اختیاط را گرفته و با رفتن به منطقهء ساحلی در خودروهای خود اطراق کرده بودند. به این ترتیب ماموران موساد که شب قبل از ورود گلدامایر همهء هتلها و مسافرخانه ها را د 《 لیدودی اوستیا》و اطراف آن کنترل کرده بودند ،دست خالی برگشتند……
هنسر علاقه ای به بودن کائولی شلومو در اطراف خود نداشت و در واقع انقدر از کائولی متنفر بود که بودن او را در کنار خود نوعی منبع انرژی منفی میدانست خصوصا در این موقعیت ویژه که نخست وزیر در حال ورود به منطقه تحت مسولیت او بود
واگر چه میدانست کائولی انسانی وظیفه شناس و ماموری صادق است معذالک احساس میکرد کائولی عمدتا این ماجرا را بزرگ جلوه میدهد تا اورا از رفتن به استقبال نخست وزیر بازدارد لذا از کائولی خواست بسرعت به میلان و منطقه ماموریت خود برگردد
بر خلاف هنسر که بعلت رقابت و اختلاف با کائولی چشم خود را بروی حقایق بسته بود کائولی که میدانست در چه موقعیت حساس و خطیری قرار دارند با پافشاری عنوان نمود تا زمانیکه نخست وزیر بسلامت به مقصد نرسد از انجا تکان نمیخورد و هنسر بار دیگر با اداره مرکزی تماس گرفت و به انها گفت که کائولی شلومو دارد در انجام وظایف انها اختلال ایجاد کرده و بهیچ عنوان هم حاضر به ترک محل و انجام دستورات او نمیباشد
لذا مسول مربوطه کائولی را پای تلفن خواست و در حالیکه داشت عصبانی میشد او را موآخذه نمود ولی کائولی به او گفت که در چه موقعیت خطیری قرار دارند و خطر بزرگی جان نخست وزیر و هیئت همراه را تهدید مینماید و وی خود را در این ماجرا مسول میداند لذا مسول مربوطه با اکراه پذیرفت که کائولی مشروط بر اطاعت از هنسر و انجام فرامین او و همچنین عدم قرار گرفتن بر سر راه انجام وظیفه ماموران ایستگاه رم میتواند در آنجا بماند
بهر حال کائولی شلومومامور بسیار کارازموده و باسابقه ای درخشان بود همچنین بسیار وظیفه شناس بود و بودن او باعث بالا رفتن ظریب امنیتی میشد و این از نظر مسول مربوطه بهتر بود
کائولی به هنسر اصرار کرد که ماموران پلیس محلی و امنیتی رم را در جریان بگذارند تا بتوانند با کمک انها به عملیات جستجو سرعت دهند ولی هنسر که فکر میکرد کائولی قصد کوچک کردن و بی عرضه جلوه دادن او را دارد اشتباه فاحش بعدی را نیز مرتکب شد و از درخواست کمک از پلیس محلی امتناع نمود و فقط در مقابل اصرار کائولی پذیرفت که تعدادی از ماموران خود را جهت تفتیش و جستجو در فرودگاه و اطراف ان بفرستد البته سازمان ازادیبخش نیز که میدانست رد پاهایی از خود بجا گذاشته و برای محکماری بهیچوجه در فرودگاه و اطراف ان کسی را نفرستاده بود و در واقع در جای دیگری در انتظار شکار خود نشسته بودند لذا ماموران موساد دست خالی برگشته و هنسر به کائولی اطمینان داد که سوظن وی بی مورد میباشد
ولی کائولی به هنسر پیشنهاد داد که مناطقی را که در برد این موشک هستند را جهت احتیاط جستجو و بازرسی کنند والبته هنسر هم برای اینکه از خود رفع مسولیت کند پذیرفت ، از آنجا که موساد برد این موشکها را میدانست، منطقه ای را که باید قبل از فرود گلدامایر جستجو می شد بسرعن تعیین کردند.ولی مسیله و مشکل بعد این بود که این محدوده منطقه ای بود وسیع به عرض ۵ و طول ۱۳ مایل و به خاطر تصمیم بچه گانه و احمقانهء هسنر دایر بر مطلع نساختن پلیس محلی از این مشکل بالقوه، با تعداد محدود ماموران انها کار جستجو بسیار پیچیده و سخت بود. موشک استرلا را میتوان از دور بکار انداخت؛ هنگامی که هدف در محدودهء برد موشک قرار میگیرد یک اتصال الکتریکی آنرا بکار می اندازد و پس از شلیک ، موشک خود به خود هدف را به دنبال میکند. ترویست ها زمان دقیق ورود هواپیما را از طریق عامل خود که از پاریس زمان حرکت هواپیما را اطلاع داده بود می دانستند و همچنین آگاه بودند هواپیما از جتهای خطوط هوایی 《ال آل》 است که تنها هواپیمای ال آل عازم رم در آن روز بود.
فرودگاه لئوناردو داوینچی رم در فیومیچینو را مقامات آلیتالیا در آن زمان 《 بدترین فرودگاه جهان 》 لقب داده بودند. شلوغ، آشفته ،هواپیمای تقریبا همیشه با تاخیر که گاهی به سه ساعت می رسید ، و ….همهء اینها هم به خاطر این بود که این فرودگاه برای حدود ۵۰۰ پروازی که هر زور در آنجاصورت میگرفت تنها دو باند در اختیار داشت.
البته هواپیمای گلدامایر از اولویت بالایی برخوردار بوداما شلوغی فرودگاه خود به دردسر و یک مسئله پر وپاگیر دیگر برای ماموران موساد تبدیل شده بود تا در جستجوی اطراف و پیدا کردن تروریست های احتمالی و موشکهای آنها بدردسر و زحمت بیشتری دچار شوند. آنها می دانستند در داخل فرودگاه ،در آشیانه های هواپیماها و یا در زمینهای اطراف فرودگاه پنهان شده باشند.
ماموران موساد بهمراه کائولی و ماموران میلان که حال در رم بودند بدقت به جستجوی فرودگاه پرداختند
کائولی نیز به سهم خود در حال گشت زدن در اطراف فرودگاه بود و در این موقع به یکی از ماموران اطلاعاتی ایستگاه رم برخورد کرد. کائولی از او پرسید ماموران امنیتی محلی کجا هستند. ( این افراد کسانی بودند غیر از ماموران اطلاعاتی مرکزی، که در صورت نیاز و درخواست ماموران اطلاعاتی مرکزی و در مواقع ضروری و ویژه وارد عمل شده و در تامین امنیت کمک مینمودند. )
مامور
ایستگاه رم جواب داد :《 کدام ماموران امنیتی محلی؟》
کائولی با دیر باوری گفت : 《 میخواهی بگویی کسی اینجا نیست ؟》
《نه. 》
کائولی دریافت که هنسر انقدر ماجرا را دستکم گرفته که اصلا بخود زحمت نداده که اداره اطلاعات ایتالیا را در جریان بگذارد و یا دستکماز ماموران امنیت محلی کمک بگیرد ، هنسر دیگر بی کفایتی و سهل انگاری را به حد اخر خود رسانده بود کائولی دریافت نمیتواند روی هنسر و اقدامات او حساب کندلذا فورا به همکار خود در اداره اطلاعات رم تلفن کرد و گفت به ویوانی تلفن کرده و جریان را به او بگوید و اضافه نمود:《 هر کاری لازم است انجام بدهید. باید نیروهای اطراف اینجا را تقویت کنیم. 》
کائولی به حس ششم و شم قوی خود مراجعه نمود و دریافت آنجا که معلوم شده در فرودگاه مکانهای معدودی برای پنهان شدن وجود دارد،بیشتر به نظر می رسید تروریست ها در خارج از حوزهء فرودگاه و در محلی که برد موشکشان هواپیما را هدف قرار دهد پنهان شده باشند. با این حال همه جا را جستجو می کردند و به زودی 《 آداگلیومالتی 》 از سرویس اطلاعاتی ایتالیا به آنها پیوست.
البته آمدن مالتی ربطی به ماموران موساد نداشت و اصلا وی از اینکه آنجا پر از ماموران موساد است اصلاً خبری نداشت.در واقع او بدستور اداره خود به آنجا آمده بود زیرا همزمان با تجسس ماموران موساد کائولی با تماس با افسر رابط ایستگاه اطلاعات و امنیت ایتالیا در رم که از دوستانش بود یعنی پبنی بر وجود اطلاعات موثقی در مورداینکه سازمان آزادیبخش فلسطین قصد دارد با ساقط کردن هواپیمای گلدامایر توسط یک موشک روسی ایتالیاییها را به دردسر بیندازد را خبر داده بود. (این پیام توسط فرماندهی بخش رابطها در تل آویو تایید شده و سپس به دست ایتالیایی ها رسیده بود)
گلرو, [25.05.18 14:49]
کائولی شلومو واقعا مستعصل شده بود از طرفی وقت بسیار کمی در اختیار داشتند و هواپیمای حامل گلدا مایر لحظه به لحظه نزدیکتر میشد و از طرفی تعداد ماموران موساد بسیار کم بود و در مقابل انها محکوم بودند که علاوه بر تجسس و تفتیش کلیه نقاط فرودگاه رو که خود کار شاقی بود محوطه بزرگی در حدود ۱۵ مایل بیرون فرودگاه نیز باید تفتیش میشد و نکته اسفناک بعدی این بود که منطقه بیرون از فرودگاه در برخی از مناطق پوشیده از درخت های کهنسالی بود که چند نفر تروریست براحتی میتوانستند در میان انها مخفی شده و عملیات خود را به بهترین نحو انجام دهند
مشکل دیگر کائولی این بود که هنسر مامور ارشد موساد و مسول ایستگاه رم که عملیات فعلی در منطقه استحفاظی او انجام میگرفت و در واقع اختیار هدایت عملیات با او بود تا بحال هیچ کار مثبتی انجام نداده بود و خود وی نیز به مانعی برای کائولی و مامورانش شده بود و کائولی نیز اختیار تام نداشت که بتواند بدون هماهنگی هنسر کار را به پیش ببرد از صبح امروز کائولی با موانع متعددی روبرو شده بود و گویا همه عوامل دست بدست هم داده بودند تا سپتامبر سیاه عملیات خود را انجام دهد و یا اینکه اخر عمر گلدا مایر رسیده بود و تلاش گسترده کائولی نیز نمیتوانست از وقوع تقدیر جلوگیری نماید
در این آشفته بازار ناگهان کائولی چشمش به ویوانی مالتی همکار خود در اداره اطلاعات ایتالیا خورد که در واقع رابط کائولی نیز بحساب می امد همانطور که در قسمت پیش گفتیم پس از تماس کائولی با ایستگاه موساد در رم از انها خواست که اداره اطلاعات و امنیت ایتالیا را در جریان قرار دهند و انها نیز پس از دریافت پیام بلافاصله ویوانی را که از ماموران خبره اطلاعاتی خود بود را به فرودگاه اعزام نمودند و جالب اینجا بود که ویوانی مالتی هنوز هم از حضور گسترده موساد در فرودگاه خبر نداشت و حتی نمیدانست که ماجرا چیست !!!!
به وی گفته بودند که در استانه سفر نخست وزیر اسراییل گروهی از مجاهدان سازمان آزادیبخش قصد انجام یک رشته عملیات خرابکاری در فرودگاه را دارند ویوانی حتی نمیدانست که این عملیات خرابکارانه چیست و تصور میکرد با یک ادم ربایی و یا بمب گذاری چند جوان افراطی مواجه هستند
لذا زمانیکه وارد فرودگاه شد از جنب و جوش گسترده فرودگاه کاملا یکه خورد
کائولی با دیدن ویوانی که در حال ورود به فرودگاه بود انگار دنیا را به او دادند و از خوشحالی در حال بال گرفتن بود زیرا بخوبی میدانست که ویوانی چه مامور کارکشته ای است و قادر به انجام چه کارهای بزرگی است لذا در حالیکه آغوش خود را باز نموده بود بطرف ویوانی دوید
ویوانی با دیدن کائولی شلومو تعجبش چند برابر شده بود و نردیک بود شاخ دراورد آخر کائولی در ایستگاه میلان مستقر بود و در حال حاضر باید در ایستگاه خود حاضر بود حال چگونه سر از فرودگاه رم در اورده بود کائولی در حالیکه ویوانی مالتی را در آغوش میکشید گفت: ویو تا بحال فکر میکردم محکوم به شکست هستم و همه مسائل بر علیه ما دست به دست هم داده اند ولی الان و با دیدن تو فهمیدم که در یک روز نکبت زده و شوم معجزاتی هم میتوان دید
ویوانی مالتی گفت کائولی مغز من قادر به تجزیه و تحلیل وقایعی که میبینم نیست لطفا بمن بگو چه اتفاقی در شرف وقوع میباشد که چنین انقلابی را در فرودگاه باعث شده !!
کائولی از ویوانی پرسید ویو تو برای چه اعزام شده ای به فرودگاه ؟
مالتی پاسخ داد از طرف اداره مرکزی بمن اطلاع دادند که گزارشی دریافت شده که گروهی خرابکار قصد انجام عملیاتی خرابکارانه را در فرودگاه دارند کائولی بشدت عصبانی شد خرابکاری ها و کارشکنی های هنسر تمامی نداشت گو اینکه هنسر خود یکی از اعضای سازمان آزادبیخش باشد آخر حماقت تا چه اندازه ؟
انهم در چنین شرایط حساسی کائولی دریافت که مسول ایستگاه رم که کائولی از او خواسته بود که اداره امنیت ایتالیا را در جریان بگذارد طبق سفارشی که هنسر به انها نموده بود از گفتن تمامی ماجرا امتناع نموده و فقط به اداره امنیت رم گفته بودند که گروهی عرب قصد خرابکاری در زمان ورود نخست وزیر را دارند
زیرا هنسر معتقد بود که کائولی برای برای بهم ریختن اوضاع و ایجاد دردسر برای او شروع به بزرگنمایی کرده و عمدا وقایع را بزرگ جلوه میدهد
کائولی بسرعت ویوانی را توجیه نمود و در جریان ماوقع ماجرا قرار داد و به او گوشزد نمود که فرصت بسیار کمی دارند لذا ویوانی باید با بسیج تمامی ماموران و امکانات موجود کائولی را یاری نماید
در زمانیکه کائولی و ویوانی سرگرم بسیج نیروها بودند فداییان سپتامبر سیاه به دو گروه تقسیم شده بودند. گروه اول که چهار موشک در اختبار داشتند به قسمت جنوب فرودگاه رفته و گروه دیگر با هشت موشک در بخش شمال آن مستقر شدند و دو موشک را هم جهت احتیاط و برای بعد از عملیات نگه داشتند
این موضوع که دو موشک از مجموعهء چهارده موشک در اختیار خود را برای بعد از عملیات کنار گذاشته بودند اهمیت قابل توجهی داشته است. گروه شمالی دو موشک در کنار کامیونت فیات خود که به منطقه آورده بود قرار داد.
ویوانی و کائولی تمامی ماموران موجود را به دو گروه تقسیم نموده کائولی و گروهی از ماموران موساد تجسس و جستجوی بخش شمالی را برعهده گرفتند و ویوانی مالتی و مابقی ماموران هم به سمت جنوب فروگاه رهسپار شدند
به هر حال ماموران کائولی بدقت مشغول جستجو بوده و بدستور کائولی هر سوراخ و سمبه ای را هم تفتیش مینمودند به هر حال طولی نکشید که یکی از افراد امنیتی موساد که در همان حوالی در حال تجسس بود متوجه آنها شد. او برای متوجه نمودن سایر ماموران شروع به فریاد زدن نمود و تروریستها هم که اصلا انتظار چنین پیش امدی را نداشتند دست پاچه بسمت آنها آتش گشودند.
ناگهان آشوب بزرگی براه افتاد. پلیس ایتالیانیز از راه رسید و در میانهء آشوب یکی از ترورست ها تلاش کرد بگریزد. اما افراد موساد که شاهد صحنه بودند او را گیر انداختند، طناب پیچ کردند، به داخل اتومبیلی انداختند ، و به آرامی به یکی از انبارهای متروکهء فرودگاه بردند. زیر شکنجهء مداوم و وحشیانه ،فدایی ربوده شده اعتراف کرد نقشهء کشتن گلدامایر را طرح کرده اند و غرش کنان گفت : 《 برای جلوگیری از آن هیچ کاری نمیتوانید بکنید. 》
یکی از افراد گفت: 《 منظورت چیه که نمیتوانیم کاری بکنیم ؟ تو را که گرفتیم. 》 و کتک زدن ادامه یافت.
وقتی کائولی از بیسیم تاکی واکی خود شنیده بود یک نفر را اسیر گرفته اند فوراً راه انبار را در پیش گرفت. افراد به کائولی گفتند تروریستهای عرب را گرفته اند و ایتالیایی ها نیز تعداد بیشتری را دستگیر کرده اند و حدود ۱۰ موشک نیز به دست آمده است.
اما کائولی به خاطر آورد که در تلفن انجام شده از بروکسل در مورد《 تمامی چهارده کیک 》 صحبت شده بود. موساد هنوز با مشکل رو به رو بود و تا از راه رسیدن هواپیمای گلدامایر ۳۰ دقیقه بیشتر وقت باقی نبود. باید موشکهای بیشتری در کار می بود. اما در کجا ؟
در این هنگام مرد عرب از هوش رفته بودو کائولی سطلی آب روی صورتش پاشید تا به هوش آید.
کائولی به او گفت:《 کارت ساخته است. این دفعه خراب کردید. مایر چهار دقیقه دیگر فرود می آید. هیچکاری نمیتوانید بکنید. 》
تروریست سرزنش کنان به اسیر کنندگانش گفت: 《 نخست وزیرتان مرده است. شما همهء ما را نگرفته اند.》
بدترین نگرانی کائولی تایید شده بود. جایی در آن حوالی ، یک موشک به سوی هواپیمای گلدامایر نشانه رفته بود…….
مرد عرب علاوه بر اعتراف به تمامی جزئیات عملیات اقرار نمود که وی ویکی از دوستانش موشکها را از قایق منتقل و بدستور سلامه سر ملوان و دوزن آلمانی را بطرز فجیعی بریده بودند کائولی مامور با تجربه ای بود و هیچگاه تحت تاثیر احساسات قرار نمیگرفت ولی برای اولین بار در تمام دوران حرفه ای خود از اینکه میدید افرادی چگونه به اسم دین و بنام آرمان افراد بیگناه را مانند یک گوسفند ذبح میکنند و حتی به دو زن بی دفاع نیز رحم نکرده و در مقابل چشم یکدیگر انها را سر بریده بودند دچار انزجار شده بود و خشم سراسر وجودش را فرا گرفته بود پس از دریافت حداکثری اطلاعات توسط کائولی و افرادش مرد عرب را که بر اثر شکنجه افراد موساد کاملا بیهوش شده بود را رها کردند و خواستند بروند دیگر با عرب اسیر کار نداشتند و زنده بودن وی خطرناک بود حال چه بدست پلیس ایتالیا می افتاد یا موفق به فرار میشد در هر صورت یکی بود
کائولی میخواست با شلیک گلوله ای به سر او به زندگیش پایان دهد ولی یکی از افراد موساد از کائولی درخواست کرد که که اسیر را به او بسپارد تا دستکم بابت سربریدن افراد غیر مسول مجازات شود
هنگامی که او را دستگیر کرده بودند وی یک نوع وسیلهء انفجاری همراه داشت که به آن 《بتی پرنده 》می گویند و اغلب توسط تروریست ها به کار می رود.
این وسیله شبیه به یک مین زمینی به زمین می چسبد. اما توسط یک ریسمان به میخی که به زمین فرو رفته متصل است. آنها وسیله انفجاری را به پای وی بستند و ریسمان طویلتری به آن متصل نموده و زمانیکه مرد عرب به هوش آمد ریسمان را کشیدند انفجار ان باعث قطع پای عرب شد او را همانجا رها کردند تا ارام ارام زجر کش شود
کائولی از شدت فشار عصبی و اضطراب دستانش میلرزید
هیجان و کشش عصبی بسیار زیاد بود کائولی تا بحال اینقدر تحت فشار روانی قرار نگرفته بود علیرغم تلاش انها دو تیر از موشکها پیدا نشده یود و در اصل دوباره بجای اول خود بازگشته بودند
از طرفی کائولی با ویوانی همکار ایتالیایی خود تماس گرفت او نیز به همراه افراد خود و پلیس محلی تمامی اطراف فرودگاه را جستجو نموده بودند ولی اثری از موشک ها بدست نیاورده بودند
کائولی دیگر نمیدانست باید چکار کند هر انچه در توان داشتند انجام داده بودند آیا انها اشتباه میکردند و تروریست دیگری در کار نبود ؟
آیا مرد عرب دروغ میگفت و بلوف میزد ؟
یقینا اینگونه نبود زیرا شواهد امر هم خبر از ۱۴ موشک میداد در حالیکه انها فقط ۱۲ موشک را کشف نموده بودند
کائولی از طریق تاکی واکی با هسنر تماس گرفت و گفت با رادیو به خلبان هواپیما خبر دهد فرود خود را به تعویق بیندازد. روشن نیست که وی این کار را کرد یا نه.ولی کائولی دیگر به هنسر اعتمادی نداشت و انقدر هنسر خرابکاری کرده بود و بخاطر خصومت خود با کائولی سفارشات کائولی را نادیده گرفته که شلومو از او قطع امید کرده بود و میدانست که از ناحیه هنسر کمکی دریافت نخواهد کرد
کائولی شلومو با خود در حال کنجار بود و در مغازه ای استاده بود که دید مادری دنبال فرزند خود میگردد و بچه وی داخل سوپرمارکتی داشت با اسباب بازیهای مغازه بازی میکرد کائولی درحالیکه بچه را به مادرش نشان میداد ناگهان جرقه ای در ذهنش زده شد ، مغازه ها واغذیه فروشی های کنار اتوبان ،، چرا اول به فکرش نیامد پلیس همه جا راتفتیش کرده بود بجز فروشگاههای اطراف راکه تروریست ها براحتی میتوانستند درمیان انها خود را از چشم پلیس دور نگه دارند و بعنوان خریدار خود را با اجناس داخل فروشگاهها سرگرم کنند تا درفرصت مورد نظر کاررا یکسره کنند
لذا بسرعت توسط بیسیم خود به ویوانی تماس گرفت و از او خواست تمامی فروشگاههاواغذیه فروشی های اطراف را نیز جستجو کنند و هر فرد مشکوکی را که دیدند بسرعت بازداشت کنند خصوصا افراد عرب تبار را و خود کائولی نیز سوار اتومبیل شد تا به انها کمک کند
کائولی با اتومبیل رهسپار فرودگاه بود و غرق در افکار خود بود که یک لحظه دو مغازه اغذیه فروشی را دید که دود از یکی از مغازه ها خارج میشد ولی ان یکی گویا تعطیل بود
کائولی ناخوداگاه ترمز را فشار داد و افکار خودر قدری سامان داد تا بررسی کند که چه مورد مشکوکی دیده است کائولی مخصوصا از صبح چند بار این جاده را طی کرده بود و از قضا این دو اغذیه فروشی را هم دیده بود که مثل حالا از یکی دود خارج میشود و مشغول فروش اغذیه است
کائولی صبح اهمیتی نداد و پیش خود تصور نموده بود که طفلک کار و کاسبی خوبی ندارد و مشتری برای پذیرایی ندارد ولی حالا این مورد کمی شک او را بر انگیخته بود چگونه این موقع که قاعدتا باید این دکه اغذیه فروشی مملو از مشتری باشد تعطیل است لذا با خود گفت سر و گوشی اب بدهد و نگاهی بیندازد
از طرفی هم احساس گرسنگی میکرد و نهایتا ساندویچی سفارش میداد زمانیکه کائولی به دکه نزدیک شد متوجه شد که شک وی بی مورد نبوده دستی انسانی از زیر دکه بیرون زده بود کائولی خم شد و زیر دکه را نگاهی
انداخت و از چیزی که میدید کم مانده بود پس بیفتد دست متعلق به صاحب اغذیه فروشی بود که سر او را بیخ تا بیخ بریده بودند و جسدش را به زیر ارابه اغذیه فروشی کشیده و پنهان نموده بودند
کائولی مخفیانه نگاهی به درون کانکس انداخت و بسرعت متوجه وضعیت شد
تروریستها از شر صاحب بساط اغذیه فروشی راحت شده وپس از کشتن وی جسدش را به زیر دکه کشانده و مخفی نموده بودند و از روی سقف آن سوراخ ایجاد کرده بودند. نقشهء آنها این بود که وقتی هواپیمای گلدامایر نزدیک ششدفقط ماشهء موشک آمادهء را بکشند و حدود ۱۵ ثانیه بعد کار هواپیما را تمام کنند.
کائولی سلاحی با خود نداشت و از طرفی تروریستها دو نفر بودند و کائولی ریزنقش از پس دو تروریست مسلح بیرحم بر نمی آمد هواپیمای گلدا مایر نیز در اسمان پدیدار شده و تا چند دقیقه دیگر در تیرس موشک میرسید و کاری از هیچکس ساخته نبود حتی اگر گزارش نیز میداد ماموران بهیچوجه به موقع نمیتوانستند خود را به دکه برسانند در یک لحظه کائولی تصمیم خود را گرفت و در یک حرکت جسورانه خود را به ماشین رساند و ماشین را با تمام سرعت بسمت دکه اغذیه فروشی راند و با تمام قدرت ماشین را به دکه کوبید طوری که دکه چپه شد در این حال نیز یک ماشین گشتی پلیس نیز که در حال عبور بود و ناظر حمله کائولی به دکه اغذیه فروشی بود بسرعت خود را به انجا رسانده و کائولی در حالیکه دچار جراحات سختی شده بود از پلیس خواست از فرار دو گروگانگیر که در میان دکه چپه شده گیر افتاده بودند را دستگیر کنند
پلیس ایتالیا ۵ فدایی عضو سپتامبر سیاه را دستگیر کرداما عجیب آنکه با وجود این واقعیت که حین ارتکاب جرم همراه با موشک و در تلاش برای به قتل رساندن گلدامایر دستگیر شده بودند چند ماه بعد آزاد شدند و به لیبی پرواز کردند.
پایان
نوشته : میناگلرو