
قدرت هوایی و سیاست بینالملل
سید پارسا حجازی
قدرت هوایی در تعریف سیاسی-نظامی به طور خلاصه شامل هرگونه استفاده از قابلیتهای نیروی هوایی برای تأثیرگذاری بر رفتار بازیگران و رویدادها تعریف میشود که به عنوان یکی از اصلیترین نیروهای تحولآفرین در جنگهای مدرن و سیاست بینالملل ظهور کرده است. تکامل قدرت هوایی، درگیریهای مسلحانه را از دوران جنگهای ناپلئونی به طور اساسی تغییر داده و ابعاد جدیدی از سرعت، دقت و دسترسی به نقاط مختلف جهانی را فراهم کرده است (Olsen, 2018, pp. 18-29).
در چارچوب گستردهتر روابط بینالملل، قدرت هوایی به عنوان ابزاری حیاتی برای شکلدهی به ترجیحات بازیگران از طریق اعمال سیاست بازدارندگی و یا اجبار عمل میکند. همچنین قدرت هوایی این امکان را میدهد که در عین حال که نیاز به عملیات رزمی گسترده -خصوصا با حضور نیروی زمینی- به حداقل میرسد، امکان دنبال کردن منافع بنیادین خودی فراهم شود (همان).
پس بنابراین همانطور که گفته شد، یکی از مهمترین ویژگیهای قدرت هوایی، توانایی آن در اعمال اثرات ویرانگر بدون نیاز به نیروهای انبوه است. از نظر تاریخی، موفقیت نظامی اغلب به تجمع تعداد زیادی از نیروها و منابع وابسته بود. با این حال، پیشرفتها در قدرت هوایی این رویکرد را منسوخ کردهاند. انجام حملات هوایی دقیق که توسط فناوریهای پیشرفتهای مثل مهمات هدایت شونده ممکن شدهاند، امکان هدفگیری زیرساختهای حیاتی، سیستمهای دولتی و مراکز صنعتی را به شکلی فراهم کردهاند که خسارت جانبی به حداقل رسد. این قابلیت نه تنها با میزان تحمل پایین ریسک در جوامع غربی سازگار است، بلکه نیاز به استقرار گسترده نیروها را کاهش میدهد (همان).
علاوه بر این، قدرت هوایی بازیگران را با امکان پاسخگویی به تهدیدات و دسترسی جهانی بینظیری برخوردار کرده است. در عصری از روابط بینالملل که تهدیدات امنیتی میتوانند بهطور ناگهانی و غیرقابل پیشبینی ظهور کنند، توانایی عمل در عرض چند ساعت-به جای چند هفته یا چند ماه-یک مزیت تعیینکننده است. بنابراین، توانایی اعمال قدرت بهطور همزمان در هر طول، عرض و عمقی قدرت هوایی را به ابزاری همهکاره و با اهرم بالا تبدیل کرده است (همان).
قدرت هوایی به خودی خود محدود به عملیات مستقل نیست؛ بلکه بهعنوان یک اهرم قوی در حمایت از ابزارهای دیگری از دیپلماسی گرفته تا عملیات نظامی سطحی نیز عمل میکند. همچنین با افزایش اثربخشی نیروهای زمینی و دریایی، قدرت هوایی تأثیر کلی استراتژیک عملیاتهای نظامی را تقویت میکند. برای مثال، رسیدن به برتری هوایی میتواند آزادی عمل رقبا را سلب کند، خطوط لجستیکی را مختل و اطلاعات حیاتی را در اختیار نیروهای دیگر قرار دهد. به این ترتیب، قدرت هوایی قابلیتهای سایر شاخههای نظامی را تکمیل و تقویت و اثری همافزا ایجاد میکند که موقعیت استراتژیک کلی یک کشور را تقویت میکند (همان).
ادغام قدرت هوایی در استراتژیهای گستردهتر نظامی و دیپلماتیک، ماهیت جنگ مدرن را بازتعریف کرده است. بنابراین توانایی آن در ایجاد اثرات دقیق و قاطع، آن را به یک جزء ضروری از استراتژیهای امنیت ملی تبدیل کرده است. حال چه از طریق روشهای متعارف و چه از طریق بازدارندگی استراتژیک حاصل از قابلیتهای هستهای؛ قدرت هوایی محاسبات درگیری را تغییر داده و آن را به سنگ بنای دکترین نظامی معاصر تبدیل کرده است (همان).
با تعاریف قبلی میتوان گفت که در عرصه سیاست بینالملل، قدرت هوایی بیشتر از قسمتهای دیگر نیروهای نظامی در شکلدهی به رفتار بازیگران دولتی و غیردولتی نقش دارد. با داشتن توانایی اعمال قدرت به صورت سریع و مؤثر، بازیگران میتوانند در مقابل اقدامات خصمانه بالقوه بازدارندگی متعارف ایجاد کنند و یا در موارد دیگر رقبا را مجبور به انجام اعمال مورد نظر خود کنند. این آثار بازدارنده و اجبارآمیز، بهویژه در عصری که با تهدیدات نامتقارن و گسترش فناوریهای پیشرفته همراه بوده است، دارای اهمیت ویژه هستند (همان).
با بازگشت به تاریخ، مفهومسازی اولیه قدرت هوایی تحت تأثیر نظریهپردازانی مانند جولیو دوهه قرار داشت. وی قدرت هوایی را ابزاری برای ایجاد تخریب گسترده در جمعیت غیرنظامی و مراکز صنعتی میدید. با این حال، نتیجهگیریهای دوهه حاصلی از محدودیتهای زمان او بود؛ از جمله مواردی مثل مواد منفجره هوایی ابتدایی، ابزار هدفگیری نادرست و ناوبری غیردقیق. تمامی اینها در کنار موارد دیگر، هدفگیری دقیق را غیرممکن میکردند و نتیجتا منجر به تأکید بیش از حد بر بمبارانهای فرشی، بدون هیچ تبعیض موثری بین اهداف نظامی و غیرنظامی میشدند. اگرچه ایدههای دوهه در نهایت نادرست بودند، اما پایههای آنچه امروز به عنوان استفاده استراتژیک از قدرت هوایی میشناسیم بر اساس عقاید وی ایجاد شدند (Olsen, 2018, pp. 34-44).
در طول جنگ سرد، قدرت هوایی مترادف با بمبافکنهای دوربرد و سلاحهای هستهای شد و عمدتاً در مفهومبندی زمان نیز بیشتر به عنوان ابزاری بازدارنده به جای ابزاری عملیاتی عمل میکرد. تهدید نابودی متقابل قطعی[1] نقش قدرت هوایی را در حفظ ثبات جهانی برجسته کرده بود. دلیل این امر نیز از این واقعیت نشات میگرفت که هم ایالات متحده و هم اتحاد جماهیر شوروی برای جلوگیری از درگیری مستقیم به نیروهای هوایی استراتژیک با قابلیت حمل سلاح اتمی متکی بودند. بنابراین به رغم آنکه کاربردهای متعارف قدرت هوایی در دوره جنگ سرد همچنان حداقل در بعد نظری در حال تکامل بود، اما این دوره جایگاه قدرت هوایی را به عنوان سنگ بنای استراتژی امنیت ملی تثبیت کرد (همان).
بعد از این دوره، جنگ ویتنام نقطه عطف دیگری را در تاریخ قدرت هوایی شکل داد. علیرغم پیشرفتهای فناورانه، به دلیل دفاع هوایی بسیار لایهبندی شده ویتنام شمالی، از جمله ادواتی مثل موشکهای سطح به هوا[2] و توپهای ضد هوایی؛ ایالات متحده در دستیابی به نتایج قطعی قدرت هوایی ناکام ماند. نبود امکان انجام دقیق عملیات شبانه در کنار شرایط آبوهوایی نامساعد به دلیل محدودیتهای فناوری زمان، این کشور را با مشکلات عمیقی در حوزه اعمال قدرت هوایی مواجه ساخت. نهایتا بعد از این جنگ، به طور دقیق و گشتردهای آسیبپذیریهای قدرت هوایی در محیطهای تحت کنترل دشمن آشکار شد (همان).
بنابراین شکست نسبی عملیاتهای هوایی ایالات متحده در ویتنام بهعنوان درسی سخت عمل کرد و باعث بازنگری در نقش و قابلیتهای قدرت هوایی شد. این جنگ نیاز به دقت، انعطافپذیری و ادغام قدرت هوایی با حوزههای دیگر نیروی رزم را برجسته کرد. در نهایت این درسها به نیروی محرکه اصلی بلوغ قدرت هوایی در دهههای بعد تبدیل شد و به اوج خود در عملکرد قاطع آن در عملیات طوفان صحرا در سال ۱۹۹۱ رسید (همان).
جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱ لحظهای تعیینکننده برای قدرت هوایی بود. این درگیری توانایی قدرت هوایی را در شکلدهی به روند و نتیجه یک جنگ بزرگ با اثربخشی بیسابقهای نشان داد. چندین عامل مهم در این درگیری باعث بلوغ قدرت هوایی شدند:
- مواد منفجره هدایتشونده دقیق: تقریباً هر هواپیمای جنگی آمریکایی و متحدان آن به این مهمات مجهز بودند. تجیز اکثر پلتفرمهای هوایی به این تجهیزات، امکان هدفگیری دقیق و کاهش خسارات جانبی را فراهم میکرد.
- فناوری پنهانکار: معرفی هواپیماهای پنهانکار مانند F-117، امکان نفوذ با حداقل شناسایی را به تسلیحات دفاع هوایی دشمن فراهم کرد.
- هدفگیری ماهوارهای: استفاده از مواد منفجره هدایتشونده ماهوارهای، مانند GBU-31 [3](JDAM)، به فرماندهان امکان انجام حملات دقیق در هر ساعت از شبانهروز و در هر شرایط آبوهوایی را میداد.
بنابراین این پیشرفتها به نیروهای ائتلاف اجازه داد تا نیروها و زیرساختهای دشمن را با حداقل خطر برای نیروهای خودی و غیرنظامی، مورد هدف قرار دهند. تمامی اینها بلوغ و توانایی قدرت هوایی در دستیابی به اهداف استراتژیک بدون نیاز به عملیات گسترده زمینی نشان دادند (همان).
قدرت هوایی به عنوان ابزاری استراتژیک در سیاست بینالملل
از دیرباز، مراکز ثقل یا نقاط حیاتی دشمن همواره به عنوان اهداف اصلی نیروهای مسلح در نظر گرفته میشدند. اما دسترسی به این مراکز به دلیل حفاظت بالا و قرارگیری در عمق دشمن چالش مهم و همیشگی بوده است. با این حال طبق مطالب پیشین، قدرت هوایی این امکان را فراهم آورد که این اهداف حتی اگر در پشت خطوط دشمن قرار داشتند، در تیررس هواپیماگردها باشند. در بسیاری از موارد، حتی نیازی به نابودی کامل یا اشغال این مراکز نیست؛ چرا که تنها قرار گرفتن آنها در معرض خطر و آسیبپذیری کافی است تا دشمن به خواستههای حریف تن دهد یا حتی از انجام اعمال متخاصم بعدی بازداشته شود (Olsen, 2018, pp. 56-64).
نظریهپردازان نظامی قرنها بر این باور بودند که این نیروهای ارتش دشمن هستند که به عنوان مرکز ثقل اصلی عمل میکنند، چرا که سقوط ارتش به معنای پایان مقاومت کشور مقابل در نظر گرفته میشد. اما انتخاب اهداف مناسب به یکی از چالشهای اصلی استراتژی هوایی تبدیل شد. همه اهداف قابل هدفگیری نبودند، و حتی اگر هدفی قابل دسترسی بود، لزوماً ارزش استراتژیکی نداشت. این مسئله زمانی پیچیدهتر شد که استراتژیستهای هوایی دریافتند که عوامل ناملموس دیگر مانند مذهب، ملیگرایی، سنتها و فرهنگ نیز نقش حیاتی در حفظ انسجام یک کشور در زمان جنگ ایفا میکنند؛ و منطقا باید در روند انتخاب اهداف حملات هوایی دخیل باشند (همان).
در همین راستا بر اساس دیدگاه اقتصادی به جنگ، دولتهای مدرن برای تولید انبوه کالاهای نظامی مانند کشتیها، هواپیماها، تانکها، کامیونها، مهمات و سایر تجهیزات به منابعی مانند برق، فولاد، زغالسنگ، مواد شیمیایی و نفت وابستهاند. مطابق این دیدگاه، بسیاری از استراتژیستهای هوایی تا حدودی نظرات خود را به روزرسانی کردند و به این نتیجه رسیدند که مراکز ثقل نه تنها اهداف نظامی هستند، بلکه مراکز دیگری وجود دارند که از اهمیت بیشتری برخوردارند؛ چرا که در اصل این مراکز هستند که زیرساختهای لازم برای تولید سایر کالاهای نظامی را فراهم میکنند. بنابراین، اختلال در این فرآیندهای اقتصادی و صنعتی میتوانست به فروپاشی تواناییهای نظامی دشمن منجر شود (همان).
بنابراین اگر هدفهای حیاتی و گلوگاهی به درستی انتخاب و مورد حمله قرار گیرند، کل ساختار نظامی و اقتصادی دشمن میتواند فرو بریزد. این دیدگاه که در ابتدا بدون پشتوانه تجربه رزمی مطرح شد، بعدها توسط نیروی هوایی ارتش ایالات متحده در جنگ جهانی دوم به کار گرفته شد. اثربخشی این نوع دیدگاه در کاهش توانایی رزم متحدین تا به امروز محل بحث است.
با نبود یک نتیجه قطعی و ورود ایالات متحده به جنگ ویتنام، این جنگ تأثیرات منفی بسیاری بر ایالات متحده و نیروهای نظامی آن داشت، اما یک جنبه مثبت نیز به همراه داشت. این جنگ باعث شد که نظریهپردازان نظامی به این واقعیت پی ببرند که نظریات حاصل از بازدارندگی در دوران رقابت هستهای دو ابرقدرت بیشتر از آن که نمود عملیاتی داشته باشد یک تمرین فکری جالب است. از طرف دیگر جنگ ویتنام همچنین این موضوع را نمایان ساخت که قدرت هوایی تاکتیکی نیز لزوماً ابزاری نیست که تنهایی باعث پیروزی در یک نبرد شود (همان).
این تجربه عملا باعث شد که دیدگاهها درباره قدرت هوایی بین دو طیف نظریه پردازان بازدارندگی هستهای و ابزاری برای جنگ تاکتیکی تقسیم شود، اما شرایط جهانی نشان داد که هیچیک از این دو رویکرد بهتنهایی نمیتوانستند نتایج قطعی به همراه داشته باشند. بنابراین، نیاز به بازگشت به دیدگاهی بینابینی احساس میشد.
در ادامه، نظریه پردازان با مشخص شدن بزرگنماییهای انجام گرفته از نتایج حملات به غیرنظامیان و ایجاد ترس و وحشت جهت تحت فشار قرار دادن حکومتها برای پایان جنگ، به سمت و سوی جدیدی رفتند. جنگ ترکیبی از عوامل فیزیکی و روانی است، اما از آنجا که عوامل روانی به سختی قابل اندازهگیری یا حتی شناسایی بودند، استراتژیستهای هوایی بر جنبههای فیزیکی دشمن تمرکز کردند. این رویکرد، همراه با فناوریهای جدید، منجر به دستیابی به پیروزیهای سریع و نسبتاً کمهزینهای شد که رهبران نظامی قرنها در جستوجوی آن بودند. به عبارت دیگر، قدرت هوایی حالا میتوانست در صورت تشخیص درست نقاط گلوگاهی دشمن، به فلج استراتژیک منجر شود (Olsen, 2018, pp. 63-64).
این استراتژی جدید هوایی، که به “عملیات مبتنی بر اثرات”[4] معروف شد، بر این واقعیت استوار بود که ویرانی گسترده و آنچه با بمبارانهای کور مشخص میشدند برای تعیین موفقیت یک حمله هوایی ضروری نیستند. در عوض، ایجاد اختلال در تواناییهای دشمن برای ادامه جنگ است که موفقیت حمله هوایی را مشخص میکند (همان).
پس یکی از ویژگیهای بارز قدرت هوایی، ماهیت استراتژیک آن است که آن را از نیروهای سطحی متمایز میکند. برخلاف نیروهای زمینی و دریایی، قدرت هوایی توانایی منحصر به فردی در تأثیرگذاری بر اهداف عمیق در سرزمین دشمن دارد. این توانایی باعث شده است که قدرت هوایی به عنوان ابزاری کلیدی در دستیابی به اهداف استراتژیک در نظر گرفته شود.
قدرت هوایی همواره به عنوان سلاحی قدرتمند در عملیاتهای تهاجمی شناخته شده است. توانایی آن در انجام حملات سریع و دقیق، امکان اعمال فشار بر دشمن را فراهم میکند. این ویژگی باعث شده است که قدرت هوایی بهعنوان ابزاری مؤثر در ایجاد شوک و ترس در دشمن مورد استفاده قرار گیرد. در بسیاری از موارد، حملات هوایی میتوانند قبل از آنکه دشمن فرصت واکنش داشته باشد، ضربات مهلکی را وارد کنند(Olsen, 2018, pp. 64-65) .
یکی از اصول اساسی در نظریههای قدرت هوایی، اهمیت دستیابی به برتری هوایی در اسرع وقت است. برخی از نظریهپردازان معتقدند که این برتری تنها در منطقه عملیاتی ضروری است، در حالی که دیگران بر لزوم دستیابی به کنترل کامل هوا در سطح کاملتر و گستردهتری تأکید میکنند. دستیابی به برتری هوایی دو مزیت اصلی دارد: اولاً، آزادی عمل برای انجام حملات خودی را فراهم میکند و ثانیاً، از حملات دشمن به نیروهای خودی جلوگیری میکند. این برتری نه تنها امکان انجام عملیاتهای تهاجمی را افزایش میدهد، بلکه امنیت نیروهای زمینی و دریایی را نیز تضمین میکند (همان).
انتخاب اهداف مناسب همچنان یکی از چالشهای اصلی در استفاده از قدرت هوایی است. در جنگهای مدرن، بهویژه در مواجهه با سازمانهای تروریستی، الگوهای سنتی مورد استفاده در جنگهای متعارف باید اصلاح و تکمیل شوند. استراتژیستهای هوایی باید با تحلیل دقیق، اهدافی را انتخاب کنند که بیشترین تأثیر را بر توانایی دشمن برای ادامه جنگ داشته باشند. این فرآیند نیازمند درک عمیق از ساختارها و نقاط ضعف دشمن است.
بنابراین مهمترین مسئله در ارتباط قدرت هوایی با سیاست بینالملل در این موضوع نهفته است که استراتژیستهای هوایی باید به گونهای برنامه عملیاتی طراحی کنند که اهداف سیاسی از قبل تعیین شده توسط رهبران غیرنظامی را محقق سازد. این برنامهریزی شامل تبدیل اهداف استراتژیک به اهداف نظامی مشخص، شناسایی مجموعههای هدفی که باید تحت تأثیر قرار گیرند (نه لزوماً نابود شوند) و سپس ترکیب نتایج در یک دستور عملیاتی هماهنگ است که توسط نیروهای نظامی اجرا میشود (همان).
پس ایجاد ارتباط واضح بین اهداف انتخابشده و نتایج مورد نظر بخش حیاتی استراتژی هوایی است. به عبارت دیگر، صرف نابودی یا خنثیسازی یک هدف به این معنا نیست که آن هدف اهمیت استراتژیک داشته یا کمکی به دستیابی به اهداف کلی کرده است.
با این حال، قدرت هوایی همانطور که در آثار متعددی بارها مورد بررسی قرار گرفته، به هیچ عنوان راهحلی برای همه چالشهای امنیتی نیست. تاریخ گویای آن است که اثربخشی قدرت هوایی به ادغام چندین حوزه، از جمله قدرت زمینی، دریایی، سایبری، فضایی و همچنین توانایی تطبیق با تهدیدات در حال تکامل و ظهور بستگی دارد. نتیجه آنکه در حالی که قدرت هوایی میتواند اثرات استراتژیک قابل توجهی ایجاد کند، نقش دیگر نیروها، خصوصا نیروهای زمینی در تضمین و تحکیم پیروزیها همچنان حیاتی است (همان).
در نهایت اگر چه قدرت هوایی همیشه از سوی اکثر نظریهپردازان آن به عنوان یک شاخه و ابزار مستقل مطرح شده است، اما نقش اصلی آن همچنان حمایت و پشتیبانی از نیروهای زمینی در شکست نیروهای ارتش دشمن بوده است. در واقع راهحل نهایی برای پیروزی در جنگ همانیست که قرنها پیش وجود داشت: شکست نیروهای مسلح دشمن، نه به معنای نابودی کامل آن بلکه به معنی ناتوان کردن آن در چهارچوب یک نیروی رزمی موثر. تنها تفاوت این است که اکنون قدرت هوایی به مرحلهای رسیده که میتواند ارتش دشمن را سریعتر، آسانتر و با خطر کمتری نسبت به نیروهای زمینی نابود کند (همان).
Olsen, J. A. (2018). Routledge Handbook of Air Power. Routledge.
- Mutual Assured Destruction (MAD) ↑
- Surface to Air Missiles (SAMs) ↑
- Joint Direct Attack Munition (JDAM) ↑
- Effects Based Operations (EBOs) ↑