نبرد قلعه جنگی
گرداوری:میلاد حیدری
از زمانی که جنگ در افغانستان شروع شد (حمله اعتلاف به رهبری امریکا در سال 2001 میلادی)و ارتش ابتدایی طالبان تسلیم شد بیش از 14 هزار نفر از انها اسیر شدند اما در رسانه ها تعداد آنها 8 هزار نفر اعلام شد. سپس تصمیم بر آن شد تا بیش از پنج هزار زندانی به فرمانده ازبکی ، ژنرال دوستم تحویل داده شود. او میخواست آن ها را به غرب در شبرغان که قلمرو خود بود ببرد.
زندانیان را بدون آب و غذا در کانتینر های باربری جای دادند. آن ها را چنان در کانتینر چپاندند که زندانیان فقط میتوانستند سرشان را به زور بالا بکشند و نفس بکشند. جایی در جاده ایستادند و توافق شد که منفذ ورود هوا به آن ها بدهند و این کار با تیراندازی تیربار های سنگین صورت گرفت. انقدر تیراندازی به سمت کانتینر ها ادامه یافت تا اینکه داد و فریاد ها متوقف شد.
وقتی برای انتقال زندانیان اقدام شد ، سه هزار و پانزده نفر از اعرابی که از کشور های مختلف عربی نظیر عربستان ، یمن ، مراکش ، الجزایر ، مصر ، اردن و سوریه امده بودند را گلچین کردند. همچنین ازبک های بسیار افراطی و اکثر چچنی ها جدا شدند و به زندان دیگری فرستاده شدند. حدود دو هزار و چهارصد تن دیگر نیز دست ازبک ها ماند و ششصد نفر دیگر جدا شدند و این ششصد نفر دوباره با کانتینر ها بازگدانده شدند و در مسیری پر چال و چوله به غرب مزار شریف منتقل شدند. مقصد نهایی آنها خود شهر نبود. بلکه یک زندان قلعه مانند عظیمی بود که حدود 10 مایلی شهر وجود داشت.
حال ششصد نفر از مردانی خطرناک وارد جهنمی به نام قلعه جنگی شدند
پیروزی در افغانستان ، از اولین بمبی که برای سقوط کابل انداخته شد تا جنگ با متحد شمالی ، حدود 50 روز طول کشید. اما قبل از آن نیروی های ویژه هر دو کشور امریکا و انگلیس کاملا در افغانستان فعال بودند.
یکی از مکان هایی که محل استقرار نیروی های ویژه قرار گرفت پایگاه هوایی بگرام بود. این پایگاه هوایی وسیع که در گذشته از آن روس ها بود ، در شمال کابل قرار داشت و مشخصا قرار بود پایگاه هوایی امریکا و انگلیس در طی اشغال نهایی باشد. یکی از هواپیماهای طالبان که در آن جا قرار داشت کاملا سوخته و نابود شده و برج مراقبت نیز تخریب شده بود.
اما اندازه باند فرودگاه ، تعداد بیشمار آشیانه های عظیم هواپیما و اقامتگاه های پر رفت و آمدی که سربازان روسی زمانی در آن جا می زیستند،وجود داشت و همگی با پول و زمان کافی قابل تعمیر و بازسازی بود.
در هفته سوم نوامبر این پایگاه گرفته شد و گروهی از سربازان S.B.S به آن جا منتقل شدند. هوا بسیار سرد و پرواز در آن شرایط بسیار سخت بود بنابراین یکی از اشیانه های هواپیما ها را برای استقرار انتخاب کردند. افراد نیروی ویژه استعداد قابل ملاحظه ای در ساختن خانه در عجیب ترین مکان ها دارند. بیست گروه از S.B.S با لندور های خود به جستجو رفتند و چند کانتینر باربری فولادی را پیدا کردند . با چند قرقره و تخته و اندکی ابتکار این کانتینر ها می توانستند تبدیل به خوابگاه هایی شوند شمال تخت ، مبل ، چراغ الکتریکی و….
صبح بیست و هفت نوامبر فرمانده یگان S.B.S سربازانش را توجیح کرد که در جایی به نام قلعه جنگی در شرق مزار شریف شورش شده است و باید سرکشی شود.
شش نیروی آماده عملیات انتخاب شدند و دو لندرور پر از سوخت نیز فراهم گردید که مسلح به تیربار M2 کالیبر 50 بود اماده حرکت شد. آن ها در مسیر شمال شش ساعت در راه بودند و از گردنه سالنگ به سمت دشت های شمالی رفتند تا به شهر مزار شریف و قلعه جنگی رسیدند.
اتفاق واقعی که باعث قتل عام زندانیان در قلعه جنگی شده بود ، باعث به وجود امدن یک بحث داغ شده بود.
رسانه های غربی هرگز از دادن خبر های اشتباه شرمنده نمیشوند و با اصرار زندانیان را طالبان اعلام کردند. در حالی که قضیه عکس آن بود ، در واقع به استثنای 6 افغان که تصادفا سز ازآن جا در آورده بودند ، مابقی آن ها از ارتش شکست خورده القاعده بودند. آن ها به خصوص به افغانستان آمده بودند تا جهاد کنند ، بجنگند و بمیرند. زندانیانی که از قندوز با کانتینر به سوی مغرب آورده شده بودند ، ششصد نفر از خطرناک ترین مردان آسیا بودند.
انچه افراد نیروی S.B.S در مقابل خود دیدند یکصد ازبک تعلیم یافته بودند تحت رهبری فرماندهی بی لیاقت ، رشید دوستم فرار کرده بود و به جای او سید کمال متصدی امور بود.
در میان آن ششصد نفر حدود شصت نفر از سه طبقه غیر عرب بودند. تعدادی از آن ها چچنی هایی بودند که در قندور از گلچین شدن آن ها جلوگیری شده بود. آن ها گمان می کردند برای انتقال به روسیه انتخاب شده اند ، در حالی که این حکم مرگ آن ها بود . تعدادی دیگر ازبک های مخالف تاشکند بودند که مرگی فجیع در ازبکستان منتظر آن ها بود و خود را مخفی می کردند. تعدادی دیگر هم پاکستانی بودند که به اشتباه از اظهار به وطن پرستی نسبت به کشور خود اجتناب کرده بودند ؛ جایی که می توانستند آزاد باشند.
مابقی همگی عرب بودند آن ها بر خلاف بسیاری از طالبان که در قندوز به جا مانده بودند ، از نیروی های دواطلب بودند نه مردانی که به زور به خدمت امده باشند. همگی افراط گرایانی دو آتشه بودند ، در کمپ های آموزش القاعده درس خوانده بودند و می دانستند چطور با خشونت و مهارت بجنگند. آن ها اشتیاق اندک برای زیستن داشتند و از خدا می خواستند فرصتی به ان ها بدهد تا چند غربی یا دوستانی از غربی ها را جلو راهشان بگذارد تا با آن ها بجنگند و شهید شوند
قلعه جنگی ، قلعه ای عظیم بود با محوطه ای حدود پنجاه متر مربع که شامل فضای باز وسیع ، درختان و ساختمانی یک طبقه بود. کل فضای این قلعه با دیوار های اریب حدود پانزده متر محصور شده بود به طوری که فرد می توانست چهار دست . پا بالا برود و از خاکریزی بالای دیوار ها دیدبانی بدهد.
این دیوار های ضخیم نقش پایه را برای راه های پیچ در پیچ خوابگاه سربازان و انبار ها داشت و نیز زیر آن ها راه ها و تونل های مارپیچ دیگر و سلول هایی وجود داشت. فقط 10 روز بود که ازبک ها ان جا را گرفته بودند و نمی دانستند که اسلحه خانه و انبار مهمات طالبان در انتهای جنوبی قلعه است.
در قندوز فقط سلاح های از اسرا گرفته شده بود ، اما هیچ تفتیش بدنی صورت نگرفته بود ، اگر آن ها را بازرسی بدنی میکردند متوجه میشدند که تقریبا هر مرد یکی دوتا نارنجک زیر عبایش مخفی کرده است . این گونه بود که زندانیان با کاروان کانتینر ها مسلح به قلعه جنگی رسیدند.
اولین نشانه شنبه شب رخ داد. یکی از عرب ها چند ازبک را دور خود جمع کرده بود و سپس ضامن نارنجکی را کشیده و خود را منفجر کرده و پنج ازبک را مانند گوشت خشک تکه تکه کرده بود. شب نزدیک بود و هیچ نوری هم نبود بنابراین سربازان دوستم تصمیم گرفتند صبح روز بعد تفتیش بدنی را اغاز کنند. آن ها زندانیان را بدون اب و غذا در محوطه قلعه چپاندند. همه دور هم روی زمین نشستند و افراد مسلح دورشان پاسبانی می دادند . تا اینکه صبح آغاز شد….
با طلوع خورشید بازرسی بدنی شروع شد . زندانیان به واسطه خستگی از جنگ و مبارزه همچنان مطیع بودند و اجازه دادند دست هایشان از پشت بسته شود. از آن جا که طناب وجود نداشت ، ازبک ها از دستارهای زندانیان استفاده کردند ، اما دستار ها استحکام طناب را نداشتند.
زندانیان را یکی از پس دیگری بلند میکردند تا بدنشان را بگردند. هفت تیر ، نارنجک و پول از زیر عباها بیرون می آمد. پول ها که روی هم جمع شد ، به اتاق سید مال و معاونش برده شد. کمی دور تر یک سرباز ازبک از پشت پنجره دو مرد را دید که در جیب خود چیزی پنهان می کنند. سرباز می خواست اعتراض کند ، ولی با عباراتی مطمئن به او گفتند : گم شو..! اما سرباز با یک اسلحه بازگشت.
دو زندانی که این صحنه را دیدند، آهسته دست های خود را باز کرده و بعد از سرباز وارد اتاق شدند و توانستند سرباز را خلع سلاح کنند و با قنداق اسلحه سه ازبک را تا سر حد مرگ زدند. از آنجایی که شلیکی نشد ، سر و صدایی هم بلند نشد تا توجه کسی را جلب کند . وضعیت زندانیان وسط محوطه هم مانند بشکه باروت بود
ماموران آمریکایی و دیو تایسون به منطقه رسیدند. مایک اسپن درست در وسط محوطه و در برابر همه شروع به بازجویی کرد. او توسط ششصد افراط گرایی محاصره شده بودکه تنها آرزویشان قبل پیوستن به خدا کشتن یک امریکایی بود. سپس چند محافظ ازبک عرب مسلحی را دیدند و با فریاد هشدار دادند. عرب شلیک کردو او را کشت و در محوطه شورشی به پا شد.
زمانی که سرباز ازبک با شلیک گلوله به زمین افتاد ، دیگر افراد بالای دیوار شروع به تیراندازی کردند و سلاخی اغاز شد. بیش از یکصد زندانی روی زمین پر از گل و لای قلعه با دست های بسته کشته شدند و همان طور باقی ماندند. دیگر زندانیان دست های همدیگر را باز کردند و توانستند بجنگند.
افغان هایی که اشتباها به قلعه اورده شده بودند قبلا از قلعه بازدید کرده بودند. بنابراین آنها با جا خالی دادند و دویدن خود را به سمت دیواره جنوبی رساندند و سعی کردند اسلحه خانه را تصرف کنند.
بیست عرب که در نزدیکی مایک اسپن بودند او را به زمین انداختند و با مشت و لگد تا سر حد مرگ کتکش زدند. دیو تایسون هفت تیرش را روی شورشی ها خالی کرد و 3 نفر را کشت . همین که متوجه شد خشاب اسلحه اش خالیست انقدر شانس داشت تا به موقع از در اصلی قلعه خارج شود.
ظرف ده دقیقه فضای باز محوطه خالی شد ، به جز اجساد مرده ها و زخمی هایی که روی زمین افتاده و تا لحظه مرگ فریاد می کشیدند. اکنون ازبک ها پشت دیوار ها بودند و درب اصلی بسته شد و زندانیان داخل مانده بودند. محاصره شروع شد و شش روز طول کشید. هیچ کس تمایل نداشت زندانیان را بگیرد. هر جناح ، جناح دیگر را مجاب میکرد ظوابط تسلیم را شکسته است ، اما در آن زمان این مسئله اهمیتی نداشت.
در اسلحه خانه به سرعت از جا کنده شد و گنج پنهان بین همه تقسیم گردید. مهمات برای یک ارتش کوچک و برای تامین مجدد همه پانصد زندانی آن جا کافی بود. آن ها تفنگ ، نارنجک ، ارپی جی و خمپاره داشتند. زندانیان شورشی تا آنجا که میتوانستند برای خود سلاح برداشتند و از طریق تونل ها و راهرو های پیچ در پیچ پراکنده شدند تا اینکه قلعه را کاملا تسخیر کردند. هر زمانی که ازبکی سرش را از خاکریز قلعه بالا می آورد یک عرب از شکافی از آن سوی محوطه شلیک میکرد و شلیکی دریافت میکرد
سربازان دوستم هیچ چاره ای نداشتند جز این که فورا درخواست کمک کنند. ژنرال دوستم با عجله صدها ازبک را به سمت قلعه جنگی روانه کرد. در بین راه کلاه سبز های امریکایی نیز به آن ها پیوستند. چهار مامور از قلعه کمپبل در کنتاکی ، یکی از سربازان نیروی هوایی امریکا برای کمک در هماهنگی هوایی و شش نفر از لشکر 10 کوهستان برای بررسی اوضاع اعزام شدند. اساسا وظیفه آن ها مشاهده ، گزارش و در خواست حمله هوایی برای شکستن مقاومت دشمن بود.
تا نیمه های صبح از پایگاه بگرام در شمال پایتخت تازه تصرف شده کابل دو لندورز با 6 نفر از افراد S.B.S رسیدند.روز سه شنبه حمله متقابل ازبک ها شکل گرفت. با پناه گرفتن در پشت تنها تاکنشان دوباره به محوطه قلعه وارد شدند و شروع به زدن جایگاه شورشیان کردند.
شورشیان یک چیز را میدانستند. قضیه فقط مربوط به زمان بود. هیچ راه فراری نبود هیچ شانس دیگری هم برای امرزش وجود نداشت. پس کشته شدن در نبرد بهتر از مرگ دیگری است.
روز سه شنبه هواپیما های جنگنده هم از راه رسیدند. کلاه سبزها و مامور نیروی هوایی درست خارج از خاکریز بالای تپه روی زمین درزار کشیده بودند. در آن روز سی حمله هوایی صورت گرفت. 28 حمله بمب به درون ساختمان هایی اصابت کرد که شورشیان در آن جا پنهان شده بودند و حدود 100 نفر از آن ها را کشت. بیشتر زندانیان به خاطر ریزش سنگ ها کشته شدند.
دو حمله دیگر خیلی کارساز نبود.
وقتی اولین بمب به خطا رفت دقیقا در وسط دایره ای که 5 سرباز تشکیل داده بودند فرود امد. اگر بمب ضد نفر بود انها را متلاشی کرده بود در واقع زنده ماندن آنها با پرده گوش پاره شده و شکستگی استخوان ها معجزه بود.
این بمب از نوع JDAM بود. یک نابود کننده استحکامات که قبل از انفجار در عمق ساختمان نفوذ میکرد. این بمب مستقیم توی سنگریزه ها اقتاده و قبل از اینکه از کار بیفتد تا حدود 13 متر انسو تر را لرزاند و امریکاهایی خود را در وسط زلزله ای دیدند که اطرفاشان را می لرزاند اما نجات یافتند.
دومین بمبی که خطا رفت تاسف بارتر بودو بمب به تانک ازبک ها و قرارگاه فرماندهی شان در پشت آن اصابت کرد.
تا چهارشنبه که رسانه های غربی به آن جا رسیدند و در تمام محوطه قلعه ازدحام کردند ، یا حداقل بیرون آن متوجه نبودند اما حضورشان تنها عاملی بود که سرانجام ازبک ها را از دست یابی به درهم شکستن و کشتن شورشی ها تا اخرین نفر بازداشت.
در طی شش روز بیست شورشی شانس خود را با فرار شبانگاهی و تلاش برای فرار به سراسر کشور امتحان کردند. هر کدام توسط دهقانان همان هزاره هایی که سه سال قبل طالبان را به عنوان قضابان مردم خود به خاطر می آوردند دستگیر و بدون محاکمه مجازات شدند.
اجساد از رو اول درگیری هنوز همان جا افتاده بودند و بوی گند تعفنشان انسان را دچار انزجار می کرد. امریکایی ها با کلاه های پشمی سیاه ، پوش روی صورتشان را باز کرده بودند و فیلمبرداران و سازندگان فیلم های تلویزیونی از آن ها عکس می گرفتند. افراد S.B.S ترجیح دادند که هویتشان ناشناس بماند.
درست قبل از طلوع خورشید دیو تایسون مامور نجات یافته C.I.A که پس از سپری کردن یک روز در مزار شریف بازگشته بود ، انقدر شجاعت داشت که با یک گروه تلویزیونی وارد قلعه شد. این گروه برای داشتن فیلمی شایسته جایزه باشد ناامید شدند. یک گروه از شورشیان از دری پنهان در میان دیوار بیرون آمدند و مرد غربی را چنگ زدند و به درون کشاندند.
سه نفر از اعضای S.B.S به دنبالش رفتند. شورشی ها اکنون در قسمت جنوبی دیوار موضع گرفته بودند. با اینکه شورشی ها غافلگیر شدند اما هیچ تیراندازی نشد تا وقتی که به در پنهان داخل دیوار رسیدند.
نیروهای S.A.S و S.B.S انقدر تمرین رهایی گروگان انجام داده بودند که عادت همیشگی شان شده بود. در هرفورد نیروهای S.A.S خانه مرگ را برای تمرین داشتند و نیروهای S.B.S نیز مانند آن ها مکانی به اسم Poole HQ را دارند.
چهار سرباز S.B.S بدون هیچ تشریفاتی وارد شدند و به سه شورشی شلیک کردند. روش کارشان به ضربه جفتی معروف بود ، 2 گلوله ستقیم به صورت. سه عرب نتوانستند به هیچ صورتی از شر این گلوله ها خلاص شوند. و گروگان آزاد شد. البته دیو تایسون و افراد گروه تلویزیون انگلیس توافق کردند از گفتن نام گروگان و همچنین افشای جزئیات خود داری کنند.
عصر چهارشنبه شورشی ها متوجه شدند که نمی توانند مدت طولانی زنده بمانند. رسته توپخانه سنگین رسیده بود و داستند در طول محوطه به سمت جنوب پایین می آمدند. آوار کردن بخش جنوبی آغاز شده بود. سلول ها اخرین راه علاج بودند. شمار شورشی های زنده به زیر سیصد نفر رسیده بود.
بعضی ها از آن ها تصمیم گرفتند زیر زمین نروند ، بلکه در زیر آسمان بمیرند. آن ها دست به پاتک انتحاری زدند که تا فاصله صد متر موفقیت آمیز بود و تعدادی از ازبک های بی دقت را که فرصت عکس العمل نداشتند کشتند.
اما بعد تیربار که جایگزین تانک ازبک ها بود شروع به شلیک کرد و آن ها را متلاشی نمود.
روز پنجشنبه به پیشنهاد آمریکایی ها ، ازبک ها بشکه های سوخت دیزلی را که برای تانک های خود آورده بودند برداشتند و داخل لوله هایی که به سلول های زیر زمین راه داشت ریختند و سپس آن ها آتش زدند. شورشی ها تنهایی صدایی که شنیدند ، صدای “ووف” که حاصل از آتش گرفتن گازوئیلی که شعله کشان به سمتشان می آمد بود و گرما را حس کردند بخشی از آن ها مردند.
اما نجات یافتگان همه دچار خفگی شده بودند و عق میزدند. حدوده صده و پنجاه نفر از آن ها در آخرین سلول پناه گرفتند و در را محکم بستند و قفل کردند تا دود وارد نشود. پشت در صدای کوبش در توسط زندانیان در حال مرگ ضعیف تر شده و سرانجام متوقف شد. بالای سرشان گلوله هایی به اتاق های خالی برخورد می کردند.
سلول انتهایی به مسیری ختم میشد که می توانستند هوای تازه را استشمام کنند ، آن ها سعی کردند به اطراف نگاهی بیندازند تا ببیند آیا راه فراری هست یا نه ؟ اما فقط یک ناودان بالای سرشان بود. آن شب دین محمد ، فرمانده جدید ازبک ها ناگهان به این فکر افتاد که یک جوی آبیاری را به داخل آن لوله هدایت کند. تا نیمه شب زندانیان باقی مانده در انتهای میانگاه قلعه بودند . از شدت ضعف ناشی از گرسنگی و خستگی به زیر آب سر میخوردند و خفه میشدند.
بالای این سلول ها افرد سازمان ملل مشغول کار بودند و ماموران رسانه ها دورشان ایستاده بودند. آن ها دستور داشتند با زندانیان صحبت کنند. در میان سنگ های خرد شده ساختمان مخروبه ، آخرین شورشی ها از بالای سرشان می شنیدند که با بلند گو های دستی از آن ها می خواهند بدون سلاح و با دستان بالای سر بیرون بیایند. پس از 20 ساعت اولین زندانی از پله ها بالا آمد و دیگران پشت سر او آمدند.
بر سطح زمین هشتاد و شش شوری باقی مانده لنگان لنگان روی سنگ های خرد شده به راه افتادند که یک زمان جناح جنوبی قلعه بود و خود را در مقابل انبوهی از سلاح ها یافتند که به سمت آن ها هدف گرفته شده بود. در روشنایی روز شنبه آن ها شبیه آدم های فیلم های ترسناک شده بودند. کثیف ، سیاه از دوده مواد منفجره ، ژولیده پریشان و لرزان تلو تلو میخوردند و بعضی ها زمین افتادند.
بعدها سوابق سازمان ملل نشان داد پانصد و چهارده نفر از اعضای القاعده در قلعه جنگی کشته شده اند. هشتاد و شش نفر از آن ها زنده ولی مجروح شده بودند. همه آن ها به ساحل گوآنتانامو برده شدند. شضت محافظ ازبک نیز کشته شدند. ژنرال رشید دوستم وزیر دفاع جدید افغانستان شد.